Monday, February 21, 2011

سوسیالیسم غیرممکن است


یکی از آخرین سنگرهای کمونیسم یا به عبارت صحیح تر، سوسیالیسم[1]، در هفته های گذشته از دست رفت. نه با جنگ و خونریزی، نه با دخالت دول کاپیتالیست، نه با زور و فشار مستقیم، که با نظر، اراده و تصمیم کمونیست های پرحرارت سابق. کسانی که سخنرانی هایشان ملتی را تکان می داد و عاشقان سینه چاک نه تنها حرکات سر و دست و آرایش مو که حتی مدل سیگارشان را نیز تقلید می کردند و طرح های نوینی که در می انداختند، جز فریادهای کرکننده تحسین و تشویق، پاسخ دیگری در میان هوادارانشان نمی یافت.
روزگاری در دوقطبی کمونیسم-لیبرالیسم، زمانی که همه عرصه های انسانی به آوردگاه های این دو تفکر، این دو ایدئولوژی و این دو اندیشه بدل شده بود، بدون اغراق برنده ی آوردگاهِ هنر، ادبیات و در یک کلام، برنده فضای روشنفکری[2]، کمونیست- سوسیالیست ها بودند. بطوری که حمایت های بی دریغ و همه جانبه روشنفکران از کمونیسم-سوسیالیسم به قدری شدید بود که به تعبیری نه کارگران که این روشنفکران بودند که بدنبال تغییر وضعیت موجود و بوجود آوردن جامعه آرمانی کمونیسم-سوسیالیسم بودند. شاید کسانی به حق مدعی شوند که هنوز هم چنین است و دست بالا را در این عرصه اینان دارند. شاید دلیل اش این باشد که اغلب از طريق تجربه به‌كندي می آموزیم كه چه چيزي خوب كار مي‌كند و چه چيزي شكست مي‌خورد. چين مدرن، فرآيند كندي را كه در طي آن، چنین معرفتی به دست مي‌آيد را به بهترين شكل به نمايش گذاشت. و امروز کوبا نیز چنین کرده است. اما در مورد کوبا زمان مورد نیاز بسیار بیشتر از مدت زمانی بود که در چین طی شد. در چین در 25 سال اول حكومت كمونيستي، دولت، حتی صحبت از انتخاب آزاد و بازار آزاد را ممنوع كرده و كنترل شديد دولتي، مخالفت را پر هزينه كرده بود. تنها پس  از 25 سال حکمرانی با تكيه بر ايده‌هاي ماركس و لنين، مقامات متوجه شدند اصولشان را از كتب غلطي بر‌گرفته‌اند! در این مسیر، نمونه‌هاي موفق اطرافشان به آن‌ها در تشخيص لزوم تغيير و جهت مناسب ياري رساندند، در نتیجه چين به سمت اتكاي بيشتر به فرايندهای بازاری حركت كرد. البته چين به جامعه‌‌ي باز يا اقتصاد بازار دست نيافته است. چيني‌ها هنوز از آزادي‌هاي موجود در ژاپن، كره و بسياري از كشورهاي آسيايي و اروپايي، ايالات متحده يا حتی ویتنام و هنگ‌كنگ محروم‌اند. و تمام اين كشورها هنوز از جامعه‌ي آزادي كه میزس، هایک، پوپر و فريدمن شرح داده اند فاصله بسیار دارند.
در شرایطی که سوسیالیسم مد زمانه بود نیز، بودند کسانی که برخلاف جریان آب شنا می کردند. کسانی که با وجود تعداد اندکشان، اما با انتقادهای قدرتمند، تند و گزنده اشان از سوسیالیسم و کمونیسم توانستند مسیر آینده دنیا را نشان دهند. کسانی که بی ترس و بدون شرمندگی، از آزادی به عنوان والاترین ارزش انسانی دفاع کرده و اصول خود را به پای مصلحت همرنگ جماعت شدن، فدا نکردند. این تلاش و این دفاعیات البته کم هزینه نبود، بسیاری از این افراد مورد بی مهری افکار عمومیِ جامعه علمی قرار گرفتند، برخی حتی استهزا شده و دوره ای منزوی شدند، حتی از کرسی دانشگاهی محروم شدند و نتوانستند جایگاهی را که باید نزد جامعه دانشگاهی بیابند، و تنها برخی از این “خلاف آمدِ عادت” فیلسوفان و متفکران، آن هم در اواخر عمر، با گرفتن جوایز گوناگون از جمله جایزه نوبل، مورد تقدیر و تمجید قرار گرفتند و زحماتی که در دوره آشفتگی فکری و ذهنی جهان کشیده بودند، پاسخ داده شد. اما چه تقدیر و تمجیدی بالاتر از این که غالب این فیلسوفان و متفکران، در دوران کهن سالی، درستی آنچه را از آن دفاع می کردند، به چشم دیدند.
در این مقاله سعی بر آن است تا به بررسی اندیشه های این دشمنان سرسخت کمونیسم بپردازیم. و به بهانه فرو ریختن دیوار آرزوهای یک ملت، آن هم پس از گذشت چهل سال و اندی که البته سخت دردناک و اندیشه سوز است، یاد آور شوم که نه نیازی به گذشت این 40 سال بود، نه از دست رفتن سرمایه ها و آرزوهای ملت کوبا. برگزیدن راهی که بصورت حداقلی، هزینه زا و ناکارآمد است و بصورت حداکثری نادرست و مخالف آزادی های انسانی، چندان عجیب نیست اما اصرار و ابرام بر ادامه این راه، بس غریب، غیرمسئولانه و غیر انسانی است. چینی ها به دلیل جمعیت زیاد و جبر شرایط زودتر مجبور شدند و دست از آرمان های دور و دراز سوسیالیستی-کمونیستی برداشتند اما دولتمردان کوبا به لحاظ موقعیت و شرایط خاص خود توانستند سال های بیشتری بر آرمان های غیر ممکن سوسیالیستی پای بفشرند و بواسطه این آرمان ها بر ملت خود حکم برانند.
اما استدلال دشمنان بزرگ کمونیسم و سوسیالیسم چه بود و چگونه مقابل نظم آن سالهای جهان ایستادند. در ادامه به صورتی بسیار مختصر به زندگی و اندیشه های 4 تن از بزرگترین مخالفان سیستم کمونیستی – سوسیالیستی می پردازیم.

لودويگ فون ميزس

فون میزس؛ منتقدی تمام عیار
لودویگ فون میزس(1973-1881) را می توان سرسخت ترین دشمن انواع و اقسام نظریه ها و ایده های جمع گرایانه به خصوص کمونیسم و سوسیالیسم به شمار آورد. وی در این دشمنی تا بدان جا مقاوم و محکم بود که هارتول[3] از او بعنوان غير قابل انعطاف ترين عضو حلقه مونت پلرین[4] نام برده و عنوان کرده که میزس بارها بعضي اعضای این حلقه، که خود از بزرگترین مبلغان لیبرالیسم بودند، را متهم به انحراف فکری و گرایش به سوي سوسياليسم كرده است.
میزس در تمام کارهای خود این اندیشه را پی می گیرد که تحت سیستم سوسیالیستی، انحصار در منتها درجه خود است، چرا که همه چیز در دستان دولت، بزرگترین و خطرناک ترین انحصار کننده، قرار دارد. در حالی که در نظر وی، سرمایه داری، تمایل ذاتی به تنوع و رقابت دارد. میزس می گوید؛ سوسیالیسم غیرممکن است. و این جمله حتی اسم یکی از کتاب های مهم اوست.  استدلال این است که در این سیستم، کالاها در مالکیت عمومی هستند، در نتیجه هیچ گاه خریده و فروخته نمی شوند بنابراین قیمت های بازاری شکل نمی گیرند. بدون قیمت بازاری هیچ راه کارایی برای تخصیص منابع وجود ندارد. و تصمیم سازی در اقتصاد صرفا سیاسی و بروکراتیک می شود که نتیجه اش اتلاف بی حد و مرز منابع است. در پاسخ به این انتقاد میزس بود که سوسیالیسم بازار توسط سوسیالیست ها وضع شد که در این سیستم سوسیالیستی، بازار وجود دارد اما مالکیت عمومی است. میزس در این باره توضیح می دهد که این جعل، وافی به مقصود نیست و چیزی از غیرممکن بودن سوسیالیسم کم نمی کند. چرا که تنها وقتی بازار کار می کند که قیمت ها واقعی باشند و در این سیستم قیمت واقعی شکل نمی گیرد. اگر سوسياليسم نتواند ابزارهاي توليد را به شكلي منطقي تخصيص دهد، آن‌گاه هدف توليد مادي به‌اندازه نیاز(یعنی هدف اولیه سوسیالیست ها) هم غيرممكن خواهد بود، چه رسد به آن‌كه کشور به ميزاني از فراواني مادي دست پيدا كند كه براي انتقال جامعه از “قلمرو نياز” به “قلمرو آزادي” (مدعای غایی سوسیالیسم و کمونیسم) ضروري است. ميزس  نشان می‌دهد كه اجتماعي‌سازي ابزارهاي توليد در مقياس اقتصاد يك كشور به فاجعه انسانی منجر خواهد شد. در واقع این پیش‌بینی میزس، هنگامی که فقر، گرسنگی کشیدن و مرگ ميليون‌ها نفر در اثر برنامه‌ريزي سوسياليستی را مشاهده می‌کنیم، دور از واقعیت نیست. در همین راستا، میزس 19 کتاب نوشته است که تقریبا در همه آن ها ردپایی از حمله و انتقاد از سوسیالیسم و کمونیسم وجود دارد.
البته وی تاوان این انتقادهای گزنده اش را پرداخت. در روزگاری که سوسیالیسم مد زمانه بود، افکار تند و رادیکال او توسط دانشگاه ها و محیط های علمی نامطلوب تشخیص داده می شد و این باعث شد تا علی رغم کارهای عظیم و اساسی در عرصه اقتصاد و فلسفه، نتواند به کرسی دانشگاهی دست یازد و بیش از 30 سال تنها به عنوان استاد مدعو دانشگاه نیویورک باقی ماند(این در حالی است که وی در سال آخر جنگ جهانی اول به عنوان “استاد ممتاز” دانشگاه وين دست يافته بود). با این وجود، سخنراني‌ها و سمينارهاي وي در دهه 1950 در دانشگاه نيويورك، سبب پرورش رهبران روشنفكري مهم بسياري براي جريان ليبرتارينيسم پس از جنگ شد. افرادي چون موري روتبارد، هانس سنهولز، جورج رايسمن، رالف رايكو، لئونارد ليگيو و اسراييل كرزنر از اين دسته‌اند.
وی در سن 87 سالگی بازنشست شد. در حالی که در این سن وی به عنوان مسن ترین استاد دانشگاه فعالی که هنوز تدریس می کرد شناخته می شد! میزس را می توان آزادیخواه مغموم لقب داد، کسی که حتی نتوانست در عمل پیروزی تئوری های خود را ببیند و در سن 92 سالگی در سال 1973 درگذشت.
فردریک آگوست فون هایک
فون هایک؛ منتقدی موثر
فردریک آگوست فون هایک(1992-1899)، از متاخرین میزس و اولین رئیس حلقه مونت پلرین است. جالب است بدانید هایک تا زمانی که کتاب میزس با عنوان “سوسیالیسم: یک تحلیل اقتصادی و اجتماعی” را نخوانده بود، یک سوسیالیست بود. اما پس از این که کتاب های میزس را خواند و در سخنرانی های وی شرکت کرد، به یکی از مهمترین اندیشمندان لیبرال تاریخ بدل شد. کسی که برخلاف میزس، علاوه بر گرفتن کرسی در بهترین دانشگاه های دنیا، نوبل اقتصاد و جوایز بسیار دیگری را از آن خود کرد.
هرچند که ميلتون فریدمن، هايك را “مهمترين متفكر اجتماعي قرن بيستم” ناميده است.  اما کالدول در کتاب خود می نویسد: “در آن زمان، هیچ کس ایده های هایک را نمی پسندید. او مدت مدیدی به خاطر ایده های اقتصادی و سیاسی اش مورد مضحکه قرار می گرفت، زیرا از زمان خود بسیار جلوتر بود.” این به خوبی مسیر پر فراز و نشیب زندگی هایک و البته تاریخ آن روزگار را نشان می دهد که بدون خستگی از سوی او طی شد و تمسخرها را به تمجید و انتقادها را به تحسین تبدیل کرد.
اما مبنای انتقادهای هایک از نظام سوسیالیستی بطور عمده بر دو کارویژه مهم بازار در سیستم اقتصادی آزاد مبتنی است. اولین کارویژه، خاصیت اطلاع رسانی نظام بازار است، بدان معنی که در بازار آزاد، آنچه انسان را قادر به انتخاب کارآمد می‌کند، علایم قیمتی است، شخص با دریافت این اطلاعات و با استفاده از معلومات خاصِ خود، هدف خود (به منظور کسب مطلوبیت بیشتر) را انتخاب می‌کند و با این انتخاب، معلوماتی خاص را به نوعی در اختیار دیگران قرار می‌دهد. بعبارت دیگر، اطلاعات پراکنده عاملان مختلف اقتصادی در یک سیگنال به نام قیمت بازتاب می یابد که سبب می شود تا عاملان به واسطه سیگنال قیمت، از تمام اطلاعات پراکنده ی شکل دهنده آن استفاده کنند. کارویژه دوم نیز خاصیت اکتشافی بازار است. بدین معنا که وقتی بازار، آزاد باشد، قدرت، اختیار و امکانات میان سازمانها و افراد رقیب پخش می‌شود و نظامی نامتمرکز ایجاد می‌شود که در آن هر فردی تشویق می‌شود از منابع و فرصتهای در دسترس به بهترین نحو استفاده کند، وی این فرآیند را جریان اکتشافی می‌نامد. هایک سپس با سلسله استدلالاتی مستحکم نشان می دهد که نظام سوسیالیستی با مخدوش کردن این دو خاصیت حیاتی بازار و سیستم اقتصادی، دچار مشکل و بحران جدی است. به عقیده او سوسیالیست‌ها قادر به درک این نکته نیستند که اقتصاد به عنوان یک کل، ضرورتا نظمی خود‌انگیخته است و هرگز نمی‌توان آن را به صورتی که گردانندگان نظم برنامه‌ریزی شده قادر به کنترل سازمان خود هستند، کنترل کرد یا تغییر داد. دلیل این مساله آن است که نظم‌های برنامه‌ریزی شده، تنها قادر به رفع مشکلاتی هستند که پیچیدگی های بسیار محدودی دارند. در مقابل، نظم‌های خودانگیخته از طریق فرآیند انتخاب طبیعی، تکامل می‌یابند؛ بنابراین نیازی به طراحی یا حتی درک آنها توسط یک ذهن واحد نیست.
باید دقت کنیم که در این تحلیل، فارغ از روایی مباحث اقتصاد سیاسی؛ شکست سوسیالیسم به بدذاتی یا حماقت عاملان قدرت نسبت داده نمی شود. از نظر هایک، حتی اگر باهوش‌ترین و خیرخواه‌ترین افراد هم در راس قدرت باشند، باز هم با ماموریتی روبه‌رو خواهند بود بسیار فراتر از حدود توانایی آنها است. مساله به این سادگی است که آنها هیچ گاه قادر به جمع‌آوری اطلاعات لازم برای داشتن عملکردی بهتر از بازار نخواهند بود. این یک محدودیت ساختاری انسانی است. چیزی هم که در تاریخ اتفاق افتاد این بود که تلاش‌ها برای پیاده‌سازی سوسیالیسم به همین دلیل به بن بست خورد. ولی هنگامی که قدرتمندان سوسیالیست به لحاظ اقتصادی شکست خوردند، عاملان قدرت به جای قبول شکست، به توزیع منابع به روشی که خود بیشتر می‌پسندیدند پرداختند. بطوری که شهوت ثروتمند ساختن خود و اطرافیان، دیگر کم‌کم قابل مهار کردن نبود. این چیزی است هایک آن را “بر صدر نشستن بدترین ها” می‌نامد. به این معنا، سوسیالیسم به خاطر بدذاتی افراد شکست نمی‌خورد، بلکه وقتی شکست خورد برای افراد بدذات مسیری سهل برای سوء‌استفاده از قدرتی که سوسیالیسم برای نیات خیر در اختیار آنها گذاشته، فراهم می‌شود. این همان راهی است که ما را از مارکس به استالین می‌رساند. سوسیالیسم، همانگونه که ‌هایک می‌گوید، یک خطای عقلی است. ریشه‌ این خطا در برداشتی اشتباه از نحوه‌ کارکرد اقتصاد و محدودیت‌های دانش انسان نهفته است. البته امروزه در بحث های مرتبط با اقتصاد سیاسی، به سایر مشکلات نظام سوسیالیستی از جمله انگیزه های عوامل انسانی و … بیشتر پرداخته می شود.
اما نقد هایک به سوسیالیسم و سوسیالیست ها در همین جا به پایان نمی رسد. وی وارد ریشه شناسی و جریان شناسی سوسیالیسم شده و اقدام به روان شناسی اجتماعی پدیده ای به نام سوسیالیسم می کند. هایک معتقد است که اصول جامعه مدرن  عبارتند از آزادی، فردگرایی و رقابت. اما مهم ترین اصول اخلاقی جوامع ابتدایی، همبستگی، گروه گرایی، تعقیب هدف های جمعی، سرکوب تکروی و مبارزه با فردگرایی است که در طول صدها هزار سال در سرشت روانی انسان مخمر شده و اکنون به سوسیالیسم به ارث رسیده است. بنابراین به عقیده هایک سوسیالیسم عمیقاً ضدمدرن و واپسگراست و سوسیالیست ها از اخلاق متعلق به جوامع ابتدایی دفاع می کنند. اصولی که سوسیالیسم بر پایه غرایز اخلاقی جوامع ابتدایی پیشنهاد می کند همبستگی، جمع گرایی و تعقیب هدف های جمعی است که با جامعه و اقتصاد مدرن سازگار نیستند و اگر بنای جامعه مدرن بر این مبانی ساخته می شد، نه تنها به پیشرفت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی امروزه نمی رسیدیم، بلکه هم اکنون قادر به تامین نیازهای اساسی افراد جامعه نیز نبودیم. از این منظر، جامعه مدرن با این ویژگی ها یکی از راه های ممکن نیست که محقق شده است، بلکه یگانه راه و تنها مسیر پیش پای بشر است. و قواعد اخلاقی، اقتصادی و سیاسی به وجود آمده در سیرِ تکاملیِ تمدن بشری تنها قواعد ممکن و عملی در جامعه مدرن است. بعبارت دیگر، از نظر هایک، سوسیالیسم نه تنها جانشینی برای آن و مرحله بالاتر و پیشرفته تری از مدرنیته نیست، بلکه به دلیل ابتنا بر غرایز اخلاقی ابتدایی آدمی، در اساس واپسگراست. نقدهای موثر و برنده هایک از سوسیالیسم به این طعنه معروف ختم می شود که “سوسیالیست‌ها از پشتیبانی غرایز موروثی برخوردارند، حال آن که ثروتِ جدید که موجب بلندپروازیهای جدید است به نظمی اکتسابی نیاز دارد که وحشیان اهلی نشده در میان ما که خویشتن را «از خود بیگانه» می‌خوانند، از پذیرفتن آن سرباز می‌زنند، هرچند هنوز، همه مزایای آنرا مطالبه می‌کنند.”
کارل پوپر، منتقد بنیادین
کارل پوپر(1994-1902) دوست و هموطن هایک و میزس بود که بعدها با کمک هایک به مدرسه اقتصادی لندن رفت و در آن جا به تحصیل پرداخت. پوپر هم همانند میزس، هایک و فریدمن، یکی از اعضای حلقه مونت پلرین بوده است.
پوپر هم همانند هایک و نوزیک و بسیاری دیگر از لیبرال های مطرح، در جوانی کمونیست- سوسیالیست بوده است. در این زمینه گفته می شود که فقر اقشار وسيع مردم در سالهای پس از جنگ، او را به سوی انديشه‌های سوسياليستی سوق داد. مدت کوتاهی عضو حزب کمونيست شد، ولی به سرعت از آن روی گرداند و بعدها اظهار داشت که “اگر چیزی وجود داشت که سوسیالیسم را با آزادی فردی جمع می‌کرد، من هنوز سوسیالیست بودم. زیرا هیچ چیزی بهتر از یک زندگی توأم با قناعت و ساده و آزاد در جامعه ای تساوی طلب ممکن نبود وجود داشته باشد. مدتی گذشت تا سرانجام پی بردم که این تصور رویای زیبایی بیش نیست، و آزادی مهمتر از برابری است، و کوشش برای محقق ساختن برابری، آزادی را به خطر می‌افکند، و اگر آزادی از دست برود، دیگر حتی برابری هم در میان افراد دربند وجود نخواهد داشت.”
بصورت خلاصه باید فلسفه پوپر را فلسفه انکار جبرتاریخی دانست. برای او تئوری های مبتنی بر ضرورت تاریخی یک مشت خرافات بودند . او می گفت که تاریخ جهان نه هدفی و نه معنایی دارد ، نه میشود آنرا پیش بینی کرد و نه میتوان برای آن دلیلی یافت. او فیلسوفان تاریخ که پیرامون سیرحوادث تاریخ، فرضیه بافی میکنند و درباره روح جهان صحبت می کنند، را  پیامبران دروغین می نامید. و درکتاب ” فقر تاریخگرایی ” در رابطه با مارکس و هگل گفت که هیچ قانون و هیچ ضرورتی درتاریخ ودرجامعه که برای حوادث آینده معتبرباشد، نمی تواند وجود داشته باشد. پوپر که انتقادهایش به جمع گرایی بیشتر از دیدگاه وی به فلسفه علم ناشی می شد، معتقد بود که بجای اهداف آرمان شهری که در نظام هایی نظیر سوسیالیسم و کمونیسم پیگیری می شود، باید در راه یک اصلاح تدریجی، سنجیده و گام به گام در جامعه کوشید تا زندگی مردم بهتر شود. وی خطاب به سوسیالیست ها و انانی که در اندیشه انقلاب های بزرگ بودند می گفت که ما باید به رویای ساختن بهشت روی زمین پایان دهیم؛ ولی جهان را می توان اصلاح کرد تا از درد و رنج انسان کاسته شود، کاری که به صورت تدریجی و با سعی و خطای مداوم صورت می پذیرد.
پوپر نیز همانند میزس و هایک به شدت مورد آماج حملات سوسیالیست ها و کمونیست های زمان خود قرار گرفت، چرا که وی با کتاب های مهمش توانسته بود پایه نظریات آرمان شهری و ابطال ناپذیر کسانی همچون مارکس را تضعیف کند. پوپر بعدها به پاس زحمات و تلاش هایش، به دریافت لقب “سر” نایل آمد.
میلتون فریدمن
فریدمن، منتقدی پرشور
میلتون فریدمن(2006-1912) در نیویورک از خانواده ای مهاجر و اوکراینی و در شرایط اقتصادی بسیار نامطلوبی به دنیا آمد. وی تنها با حمایت های یک موسسه خیریه توانست به تحصیلات عالی بپردازد و به گفته خودش اگر حمایت مالی نمی شد نمی توانست تحصیل را ادامه دهد. فریدمن یکی دیگر از اعضای حلقه مونت پلرین و شاگرد میزس و هایک است. او با کتاب هایی که نوشت و با فعالیت های فراوان دیگرش نظیر ساختن فیلم، سخنرانی در دانشگاه ها و … نشان داد که می توان لیبرال بود و پرشور از این آرمان ها دفاع کرد.
وی با تحلیل های اقتصادی خود در کتاب های مختلف نشان می دهد که اولا استدلال های کارل مارکس دارای ایرادات منطقی و اقتصادی فراوان هستند. به صورتی که این ایرادات، نتایج این استدلالات را مخدوش می کنند. ثانیا سوسیالیسم و کمونیسم را به عنوان نظام های اقتصادی دارای مشکلات ذاتی و عملکردی می شناسد و البته محکوم به شکست.
در همین راستا فریدمن در سرمایه داری و آزادی خاطرنشان می کند که “ما اکنون تجربه چندین دهه مداخله دولت را پشت سر گذاشته ایم. اکنون دیگر لازم نیست عملکرد واقعی بازار را با نتیجه آرمانی اقتصاد دولتی مقایسه کنیم. می توانیم واقعیت را با واقعیت مقایسه کنیم. در صورت انجام چنین مقایسه ای، نتیجه مشخص است. مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست چنین نوشتند: پرولتاریا در اعتراض و نبرد خود غیراز زنجیرهایش چیزی از دست نمی دهد؛ اما درعوض دنیا را صاحب می شود. در حال حاضر چه کسی می تواند ادعا کند که زنجیر پرولتاریای شوروی [سابق] از زنجیر پرولتاریایی امریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان یا هر کشور اروپایی دیگر سست تر است؟”
در همین زمینه وی اشاره می کند که برای آنکه افراد جامعه ای بتوانند از اندیشه ای جانبداری کنند، در وهله اول باید توانایی تأمین معاش روزانه خود را داشته باشند. این مسئله در یک جامعه سوسیالیستی مشکل ایجاد می کند، چون همه مشاغل زیر نظارت مستقیم مقامات سیاسی قرار دارد. وی با مطرح کردن این بحث، عملا به ریشه های اقتصادی دموکراسی و آزادی های سیاسی پرداخته و خاطرنشان می کند که اولین چیزی که در نظام مبتنی بر سوسیالیسم یا کمونیسم از بین می رود همین آزادی های فردی و به تبع آن دموکراسی است. ایمون باتلر در این خصوص اذعان می کند که ترس فریدمن از تمرکز قدرت رسمی، او را به چیزی که خودش “لیبرال” می نامد تبدیل کرده است: او دولتی را جستجو می کند که اساسا محدود به محافظت از ساختار قانونی خاصی است که به مردم اجازه می دهد به طور اختیاری در محلی به نام بازار فعالیت کنند، دولتی که قدرتش محدود و پراکنده است”. فریدمن از تمرکز قدرت هراس دارد و این هراس را در کتاب ها و نوشته های خود به خوبی ابراز کرده است. حال چه این تمرکز قدرت از سوی یک دولت و نظام سوسیالیست پدید آمده باشد و چه از سوی یک دولت محافظه کار. نزد او فاشیسم و کمونیسم به طور یکسان مثال های بدی از تمرکز گرایی اجباری هستند. فریدمن بخوبی نشان می دهد که این تمرکز قدرت سیاسی به راحتی به تمرکز قدرت اقتصادی نیز تبدیل می شود. بصورت خلاصه و مختصر شاید بتوان این امر را در یک جمله نیشدار از خود فریدمن خلاصه کرد: “در جامعه سوسیالیستی ممکن است افرادی درآمدهای هنگفت یا حتی سرمایه هایی عظیم داشته باشند. اما لزوما چنین افرادی تنها از مقامات عالی رتبه دولتی خواهند بود!”
نتیجه گیری
اندیشمندانی که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفتند، سرمایه داری و لیبرالیسم را نظام «طبيعي» انسان‌هاي آزاد می دانند. همگي بر اين باورند كه اگر سرمایه داری به حال خود رها شود، موفقيت‌آميزتر از هر نظام ديگري به رشد مادي دست خواهد يافت. بقول یکی از لیبرال های معروف ” امروزه مردم همه جا هزينه‌هاي سوسياليسم و کمونیستی را درك كرده اند. {هرچند} سال‌هاي زيادي لازم بود تا شواهدي كه نشان مي‌دهد آزادي، تنها محرك قدرت‌مند براي تغيير، برای ابتكار و تولید محصولات و خدمات و گوناگون است، جمع‌آوري شود. توافق بر سر اثرات مثبت انتخاب آزاد و بازارهاي آزاد بر استاندارد هاي زندگي به سختي حاصل شده است. تجلي برتري مالكيت خصوصي و نظام بازار فرايندي زمان‌بر است. تغييرات كوچك در نرخ رشد، اثرات معجزه آساي خود را بعد از گذز زمان نشان مي‌دهد. اغلب اين اثر تجمعي بعد از حتی يك دهه خود را نشان مي‌دهند. به همین جهت، تنها در دهه‌ي 80 بود كه افراد به اصطلاح مطلع از اوضاع، از اين باور كه اتحاد جماهير شوروي بر اقتصاد بازار سبقت مي‌گيرد، بازگشتند.” دلیل این تاخیر هم می تواند این باشد که رشد توليد مي‌تواند با سرمايه‌گذاري دولتی و كپي‌برداري از تكنولوژي هم به ‌دست آيد. روسيه در دهه‌ي 30، لهستان در دهه‌ي 60 و احتمالا چين با اجبار به تبديل پس‌اندازها به سرمايه‌گذاري با نرخ‌هاي بالا، به نرخ‌هاي رشد متوسط و بالا دست يافتند. مي‌دانيم كه مقدار قابل توجهي از آن سرمايه‌گذاري‌ها در روسيه و لهستان ناكارا بودند. سدها، کارخانه های فولاد، و كارخانه‌هاي كشتي‌سازي تنها وقتي سرمايه‌گذاري صورت مي‌گرفت و زيربناها ساخته مي‌شد شغل و درآمد ايجاد مي‌كردند. اما سرمايه‌گذاري ناكارا بود، چون قيمت‌هاي بازاري كه سرمايه‌گذاري را به سمت استفاده‌هاي كارا هدايت كند وجود نداشت و انگيزه‌ي كارگران و مديران براي توليد باكيفيت يا استفاده‌ي كارا ازمنابع ناچيز بود.
اما از سوی دیگر و در همین مدت، كشورهاي آسيايي بهترين روش را از طريق واردات سرمايه و آموزش شهروندان‌شان براي استفاده از تكنولوژي‌هاي جديد اتخاذ كردند. هميشه نمی توان براحتی فهمید که سيستم بازار تصميم درست را اتخاذ می كند و دولت دچار خطا می شود. اغلب سال ها زمان مي‌برد تا اين تفاوت‌ها واضح و روشن شود. بطور مثال، تا تقريبا دهه‌ي پيش، تركيب اقتصاد خصوصي و برنامه‌ريزي مركزي كه درژاپن به‌كار رفته بود، جذابيت زيادي داشت. نرخ پس‌انداز بالا و آموزش دولتي مناسب باعث شدند كه تجربه‌ي ژاپن فوق‌العاده موفق به نظر برسد. صرفا ما و آن‌ها تنها در سال‌هاي اخير، متوجه ‌اين نكته شده ايم كه منافع، زود خود را نشان می دهند، اما ضررها و اتلاف منابع در وام‌هاي بد سيستم بانكي و در كنار آن سرمايه‌گذاري‌هاي ناکارآمد و ضررده كه بايد در قيمت‌هايي پايين‌تر از قيمت دفتري ثبت و يا فروخته شوند، برای چند سال یا چند دهه مکتوم می مانند.
به هر تقدیر، سوسياليسم به عنوان اقتصادي با برنامه‌ريزي متمركز كه دولت در آن ابزارهاي توليد را كنترل مي‌كند، در قرن بیستم سرانجامی تراژیک داشت و با کنار رفتن کوبا، هم اکنون کره شمالی در این مسیر تنها شده است. اين نوع نظام اقتصادي كه از تعهد به اصلاح نقايص اقتصادي و اخلاقي كاپيتاليسم نشات گرفت، هم به لحاظ سوء‌ كاركرد اقتصادي و هم از نظر ظلم اخلاقي از سرمایه داری بسيار پيشي گرفت. کوبا هم همچون دیگر کشورهای سوسیالیست-کمونیست، بصورت رسمی از این گونه سیاست ها دست کشید. با اين حال، ايده و آرمان سوسياليسم از بين نرفته است. مشخص نيست كه آيا شكلي از سوسياليسم در نهايت به عنوان يك نيروي‌سازمان‌دهنده مهم دوباره ظهور خواهد كرد يا نه اما افرادي كه داستان شگرف فراز و نشيب‌هاي تاریخ را مدنظر قرار می دهند، چیزهای بسیاری آموخته اند و هراس های بسیاری دارند.

[1] . تا پيش از انقلاب 1917 روسيه، «سوسياليسم» و «كمونيسم» معادل همديگر بودند. هر دوي اينها به سيستم اقتصادي اشاره داشتند كه در آن، دولت مالك ابزارهاي توليد است. اين دو واژه، با ارائه تئوري سياسي ولاديمير لنين (1924-1870) و در نتيجه عملكرد وي، از لحاظ معنايي تفاوت عمده‌اي با يكديگر پيدا كردند. برای اطلاعات بیشتر به مدخل کمونیسم دایره المعارف اقتصاد، ترجمه محمدصادق الحسینی و محسن رنجبر مراجعه شود.
.[2]منظور از فضای روشنفکری، فضایی است متشکل از کسانی که کار فکری و قلمی، حرفه اشان است. از ادبیان و شاعران گرفته تا نقاشان و فیلسوفان.
[3] . Hartwell, R. M, “A History of the Mont Pelerin Society”, Indianapolis: Liberty Press, 1995.
[4] . حلقه‌ مونت ‌پلرين(Mont Pelerin) در 1947، هنگامي كه تفكرات ماركسيستي و كينزي در سراسر جهان در حال گسترش بود، به وجود آمد. فردریش فون‌هايك، سازمان دهنده‌ اصلي اين حلقه و اولين رييس آن بود. وي معتقد بود كه اين گروه بايد متشكل از دانشمندان و پژوهشگران برجسته‌اي باشد كه به بحث و نقد تفكرات جمع‌گرايانه پرداخته و از ایجاد سروصدا در جامعه و تبليغات براي خود دوري كند. از مواردي كه در اعلاميه اهداف مونت‌پلرين به آنها اشاره شده مي‌توان به تصديق حقوق مالكيت خصوصي، موازين اخلاقي فعاليت‌هاي خصوصي و عمومي، آزادي فكر و بيان و “حق هر فرد براي تعيين روش زندگي خود” اشاره كرد.
منبع:مجله مهرنامه (شماره 6)

No comments: