Sunday, November 11, 2012

دموکراسی و ادبیات شکست

اول اینکه می دانم اکثریت قریب به اتفاق شما مدافع انتخاب مجدد اوباما بوده اید. اگر من هم می توانستم رای بدهم در رقابت بین اوباما و رامنی به اوباما رای می دادم. اما اگر درسی هست در این انتخابات امریکا، آن درس در سخنرانی رامنی است که پس از شکست در انتخابات ایراد کرده است. همه سخنرانی درباره آداب شکست خوردن است. دمکراسی، بدون افراد مسئولی که بدانند چگونه شکست بخورند و همه چیز را به هم نریزند بسیار مهم است.
 البته مهم است که رای مردم شمرده شود. اگر شمرده نشود دیگر دمکراسی ندارید. اما دوام دمکراسی به این است که کسی که 49 درصد آرا را بدست می آورد تعظیم کند و آینده را به مردم و منتخبشان بسپارد.




این هم لینک سخنرانی:
https://www.youtube.com/watch?v=aQruYgVP2SY

Sunday, August 12, 2012

عامه پسند

روی یک مبل کهنه نشستی و در حالی که گرسنه‌ای، داری عرق می‌خوری. سیگاری دستته و از همه جات عرق می‌ریزه. مبل از اون مبل هاییِ که کهنه شدن و پارچه‌ی روی دسته‌هاشون سابیده شده. فنرهاش همه خراب شده و گود رفتی تو مبل همچی که وقتی تکون می خوری فرو میره تو ماتحتت.
 تو یک اتاق خالی، که از دور هم صدای اعصاب خردکنی میاد مثل کوبیدن پتک روی میله. فکر می‌کنی به اینکه اگه این شهر لعنتی از وقتی یادته صاحب نداشته اما هم‌شهری‌هات هم تا جایی که از دستشون بر می‌اومده انصافا کوتاهی نکردن و با ساختمان‌سازی‌ها و نوسازی‌ها و پول درآوردن‌هاشون ریدن تو شهر. روزی نیست که از کوچه‌ای رد بشی و نبینی که یه ساختمون را کوبیدن و می‌خوان ۲۰ واحد جاش بسازن. می‌تونستی نهار خورده باشی. می‌تونستی صبح حمام رفته باشی. می‌تونستی الان کارمندانه سرِ کار باشی. از گرسنگی سر درد می‌گیری و باز جرعه جرعه عرق می‌خوری. حتی به چیزی خاصی هم شاید فکر نکنی و هر از گاهی جوری که خودت صدای خودت را بشنوی میگی ریدم به این زندگی. همیشه اون قدر پول داشتی که از گرسنگی نمیری با این حال هیچ وقت ترکیب غذا برات اهمیت نداشته. هیچ وقت به این فکر نکردی که زندگی باید چه‌جوری باشه. اصلا تعریفی برای زندگی خوب نداری .همه چیز نکبته و تو هم اینو خوب فهمیدی و فقط داری زندگی می کنی. تو این گرما نشستی و حدالقش این بود که می تونستی کولر اتاقت را تعمیر کنی که اینجوری عین سگ عرق نریزی و حال تهوع نگیری. اون قدر که دیگه ندونی از مستیه که می خواهی بالا بیاری یا از گرما. سیگار پشت سیگار و بد و بیراه به زندگی….اینجوریه که شبیه نیک بلانِ بوکفسکی در عامه‌پسند میشی.
کارآگاه بود. یا شایدم هست. من نیک بلان ِ عامه پسند را اینجوری دیدم. کارآگاهی که هیچیش مثل کارآگاه‌ها نیست. داستان مثل شهر شیشه‌ای استر با تلفن شروع می‌شه اما اونجوری پیش نمیره. اکثر پرونده‌های بلان عجیبن. بانوی مرگ دنبال لویی فردینان سلین می‌گرده و یکی از مشتری‌های بلان آدم فضایی است. کسالت و بدبینی در رمان موج می‌زند و بلان فقط به دنبال حل مسئله است.
ایجاب حسن در جایی می‌گوید ادبیات پست مدرن در گیر و دار درگیری نویسنده بین خود ویرانگری از یک سو و نیاز او به درون گرایی از سویی دیگر شکل می گیرد ( به نقل از یادداشتی از حسین نوش آذر در رادیو زمانه). اول اینکه این صورت بندی به نظرم قابل تعمیم به این کتاب هست. با این حال در ساختار کلان خود در جایی دچار یک تناقض ظریف است. اگر قبول کنیم از ویژگی های پست مدرنیته در هنر و ادبیات فقدان یک روایت کلان یا فرا روایت است. در اینجا به نظرم برعکس است. یعنی بدی و نکبت و بدبختی جهان از ابتدا توصیف شده و نویسنده تا انتها به این روایت از دست رفتگی/پوچی/بی‌معنایی پایبند می‌ماند. انگار قراردادی را در اول با خواننده می‌گذارد و تا آخر در پی اثبات آن است.
نکته دوم. حضور موجودات فضایی است که از یک طرف می‌تواند به عامه پسند شدن رمان کمک کند. در حالی که می‌تواند خوانش دیگری هم داشته باشد: فقدان مسئله. طرح‌ریزی جهان بی‌مسئله یا به عبارت بهتر دنیایی که مسايلش گم شده جدی‌ترین کاری است که بوکفسکی در عامه پسند انجام داده است. نقد مارکسیستی، داستان‌های آگاتا کریستی را بر مبنای اهمیت مالکیت در بریتانیا توضیح میدهد و اغلب داستان‌های کارآگاهی به دنبال حل مسائلی هستند که چیزی در آن برای بشریت مهم است! قتلی انجام شده. حقی ضایع شده. پرونده‌ها هر چه کلاسیک‌تر اخلاقی تر و عام تر. یکی همین که تازگی خواندم، زنانه نیست. اما اینجا اصلا مسئله‌ای در کار نیست. بیشتر وقت بلان صرف تصدیق هویت سلینی می‌شود که می داند سالها پیش مرده! بلان با حل کردن معما زنده است که تداعی کننده حل‌مسئله در دنیای امروز است. دنیای فراصنعتی، جایی که تمام سوال‌ها پیرامون چگونگی است و نه چرایی. جایی که روز به روز مدیران برجسته و هاروارد رفته و فرهیخته، انسان‌ها را تشویق به نوآوری می‌کنند. پزشکان و روان‌شناسان نیز به کمک‌شان می‌آیند تا طبع و روان پیچیده‌ی انسان را جوری تحلیل کنند که کمتر بپرسد از چرایی. این جهان برای ما از آسمان افتاده و همین است. سعی کن زندگی کنی. بهتر و بهتر و بهتر. پیش به سوی موفقیت! نرم افزارهای کامپیوتری روز به روز پیچیده‌تر می شوند تا نیاز ! های واقعی امروز را پاسخگو باشند. بانک‌های اطلاعاتی و دنیای دیجیتال همه بسیج شده‌اند تا نیازهای بی پایان ما را برطرف کنند. دستشان درد نکند. یعنی انگار که این وضعیت جهان به عنوان یک جریان اصلی پذیرفته شده و حالا مانده خلاقیت و نوآوری وگرنه همه چیز از اساس درست است! حالا نیک بلان به همه این جهان اساسا درست طعنه می‌زند. فقدان مسئله درست و جدی را به رخ می‌کشد و خودش به عنوان کارآگاه کاشف این مسائل دست و پا می‌زند.
به لحاظ ساختار زبانی گفته‌اند که تحت تاثیر سلین است. زبان روانی هم دارد و پیمان خاکسار هم رمان را خوب ترجمه کرده. اما نکاتی هست که خیلی سریع به چشم می خورد و بعضا بلاتکلیف است. مثلا یکی صفحه ۱۵ که چک چک آب را ادامه داده. دیگر چنین چیزی تکرار نمی‌شود و مشخص نیست این کار محض تفنن است یا چیز دیگری. هر چه هست ویژگی سبک گرایانه‌ای به نظر نمی‌رسد.
عامه پسند را حتی شاهکار نامیده‌اند. اما به نظرم بی مقدار کردن کلمه از همین جا آغاز می‌شود. طبیعتن شاهکار نیست. اما رمان خوبی است. خواندنی است و خوب پیش می‌رود. شاید هم رویحه‌ي این روزهای من است. روحیه‌ای که هر چند رمان را یک ضرب خواند و لذتی هم برد و جاهایی خندید و جاهایی را خط کشید. فضای نیمچه گروتسک بعضی جاها را گرفت و جاهایی را تو خالی و باسمه‌ای حس کرد ( از آن نوع که فیلم‌های هالیوودی خودشان را جدی می‌گیرند و جدی هم جلوه می‌دهند و بعد پست‌مدرن‌ها پشتِ هم جدی‌ترش می‌کنند و بعد عده‌ای چیزهایی که تا به حال هیچ وقت گفته نشده در آن کشف می‌کنند و پشت هم کف می‌کنند). جاهایی میشد خیابان های پهن را حس کرد و جاهایی گرما و گرسنگی و آوارگی را.

عامه‌ پسند
چارلز بوکفسکی
پیمان خاکسار
نشر چشمه

Saturday, July 21, 2012

کاهش شدید صادرات نفتی ایران

دانیل ییرگین، که کتاب پرایز (The Prize) او که درباره تاریخچه نفت است بسیار معروف است، دیروز صبح در شبکه سی ان بی سی ادعا کرد که صادرات نفت ایران از جزیره خارک 800 هزار بشکه نفت در روز در 19 روز اول ماه ژولای  بوده است که با توجه به اینکه صادرات روزانه ایران قبل از تحریمها برابر 2.2 میلیون بشکه بوده است از کاهش 63 درصدی صادرات حکایت می کند. اگر این حرف ییرگین درست باشد، رکود تورمی بسیار بزرگی منتظر اقتصاد ایران است که شبیه آن را فقط در سال 1365 و 1366 (به دلیل کاهش بسیار شدید نفتی و مشکلات صادرات نفت در آن زمان) شاهد بودیم. اگر روند گذشته تشدید تحریم ادامه یابد، در آن صورت قیمت ارز باز هم افزایش خواهد یافت، دولت موانع واردات را بیشتر خواهد کرد، و احتمالا دوباره شاهد ظهور اقتصاد کوپنی خواهیم بود.

از زمان جنگ تا به حال، هیچ چیز دیگری اقتصاد ایران را به اندازه این تحریمها محدود و تهدید نکرده است. متاسفانه راه حل فوری هم برای این رفع تحریمها دیده نمی شود.

Saturday, June 30, 2012

ده وضعیت خطرناک برای انتخاب همسر

WRONG MARRIAGE

یه موقع هایی هست که آدما باید ازدواج کنن اما نکاتی هست که باید بهش توجه کنند که آیا انتخابی که دارن انجام میدن درسته ؟؟؟
آیا فردی که مقابلشون قرار گرفته میتونه اونو به سرمنزل برسونه ؟
اما نکته مهمی وجود داره و اینه که انتخاب را بر اساس هیجان انجام نده و در موقعیتهایی که قرار میگیره کمی فکر کنه و بعد ...

در زیر تعدادی از این موقعیتهایی هست که بقولی خطرناکه و باید دقت کرد - بخونیدشون

=============
-1زیبایی خیره کننده
شما دختر زیبایی هستید و هم خودتان و هم اطرافیانتان انتظار دارید همسری که انتخاب می کنید به اندازه خودتان زیبا باشد؛ شما پسر خوش تیپ و خوش هیکلی هستید و دوست دارید همسری داشته باشید که از این لحاظ هم سطح خودتان باشد؛ شما به تازگی با فردی آشنا شده اید که بسیار زیباست و واقعا شما را مجذوب خودش کرده است؛ همین جا بایستید: شما به شدت در معرض خطر انتخاب نادرست قرار دارید!
شکی نیست که همه ما زیبایی را دوست داریم و به سمت آن جذب می شویم، اما وقتی نقش زیبایی در انتخاب ما بیشتر از حد معقول باشد، دردسرهایمان هم شروع می شود. بهتر است قبل از اینکه کسی را برای خودتان انتخاب کنید، اولویت هایتان را مشخص کنید: با اینکه زیبایی برایتان اهمیت زیادی دارد، اما چه چیزهایی هست که برایتان از زیبایی اهمیت بیشتری دارد؟ چه معیارهایی را حاضرید فدای زیبایی کنید و از چه معیارهایی به هیچ وجه حاضر نیستید بگذرید؟ آیا اگر این فرد این همه زیبا نبود، بازهم او را انسان خوبی می دانستید؟

-2پرستیژ و موقعیت اجتماعی ویژه
می گویند لازم نیست خانم ها نصف عمرشان را درس بخوانند و زحمت بکشند تا بشوند خانم دکتر، همین که همسر یک دکتر شوند، همه آنها را «خانم دکتر» صدا می زنند
موقعیت اجتماعی یکی از مواردی است که احتمال خطای ما در انتخاب همسر را به شدت بالا می برد. عناوین و موقعیت های چشمگیر به راحتی می توانند سایر خصوصیات فرد را تحت تاثیر قرار دهد و به عبارتی چشم ما را به روی خیلی چیزها ببندد. در این صورت ما با موقعیت طرف مقابل ازدواج می کنیم، اما با «خود» او زیر یک سقف می رویم – شما در داخل خانه دیگر خانم دکتر نخواهید بود!
اگر در چنین شرایطی قرار گرفتید، فرد را بدون شغل و موقعیت خاصش تصور کنید: آیا اگر چنین موقعیتی را نداشت بازهم برایتان انسان قابل قبولی بود؟ غیر از موقعیت خاص، چه ویژگی های دیگری دارد که شما را به خود جذب می کند؟
-3 شیفتگی و عشق بی اندازه
مسلما عشق یکی از لازمه های ازدواج است، اما قطعا برای ازدواج کافی نیست. اگر فقط از روی عشق ازدواج می کنید، منتظر باشید که روزی فقط به خاطر نفرت از هم جدا شوید!
یکی از خطرناک ترین شرایط انتخاب همسر زمانی برای شما پیش می آید که «عاشق» می شوید. در این حالت شما آن قدر تحت تاثیر هیجانات و احساسات هستید که نمی توانید درست ببینید و درست تصمیم بگیرید. قبول این مساله برای کسانی که در اوج عشق هستند بسیار سخت است. مغز در حالت هیجان زدگی نمی تواند به طور طبیعی فعالیت کند. بنابراین ما به جز خوبی چیزی نمی بینیم.
اگر نخواهیم از اصطلاح «عشق کور» در این مورد استفاده کنیم، می توانیم بگوییم مغز عاشق، همه چیز را از پشت عینک عشق می بیند و از پشت این عینک هم همه چیز بهتر از آنچه که هست دیده می شود مگر بد است؟ نه. فقط مشکل اینجاست که ما نمی توانیم همیشه با این عینک به دنیا نگاه کنیم چه بخواهیم چه نخواهیم این شیفتگی و این هیجانات دیر یا زود فروکش می کند.
اگر عاشق هستید، بهتر است مدتی صبر کنید و از رابطه فاصله بگیرید تا این تب در شما فروکش کند و بتوانید با دخالت بیشتر عقل، درمورد زندگی آینده تان تصمیم گیری کنید.
-4احساس تنهایی شدید
تنهایی های دوران مجردی گاهی برایمان تحمل ناپذیر می شود. وقتی دوستان متاهل دور هم جمع می شوند اما ما به دلیل مجرد بودن نمی توانیم در جمع شان باشیم. وقتی با جمعی از بچه های فامیل به مسافرت می رویم و همه با همسرشان هستند به جز ما. وقتی همکارانمان آخر وقت در حالی به خانه شان برمی گردند که همسرشان با یک غذای گرم در انتظارشان است اما ما به خانه ای می رویم که در و دیوار منتظرمان است و...، ته دلمان به این فکر می کنیم که چرا من باید این قدر تنها باشم؟ و درست همین جاست که زنگ های خطر به صدا درمی آید.
تنهایی مفرط ساده تر از آنچه فکرش را بکنید می تواند شما را در معرض انتخاب اشتباه قرار دهد. وقتی در تنهایی به حال خودتان تاسف می خورید، کسی پیدایش می شود که می تواند شما را از دست این غول تنهایی و این همه غم و غصه نجات دهد و ادامه داستان!
افراد تنها به راحتی می توانند تنهایی شان را با دوستان و آشنایان تا حدی برطرف کنند و به فکر حل این مساله از طریق ازدواج نباشند. بعد از اینکه از عمق تنهایی ما کاسته شد، می توانیم تصمیمات بهتری برای خودمان بگیریم.
-5عجله
*برای من دیگر دارد خیلی دیر می شود* آیا چنین ندایی را از دوستان می شنوید؟
شما آخرین فرزند خانه هستید که مجرد مانده، تنها پسر مجرد فامیل در طیف سنی خودتان هستید، همه دوستانتان ازدواج کرده اند. چشم مادربزرگ و پدربزرگتان به شماست که نوه شان را ببینند. شما خواهر بزرگ تر هستید و ازدواج خواهر کوچکترتان در گرو ازدواج شماست و آخرین آرزوی مادر و پدرتان برای خوشبختی شما این است که شما را در لباس دامادی / عروسی ببینند. یا اصلا سن شما بالا رفته و احساس می کنید برای ازدواجتان دیر شده است. هیچ کدام از این موارد مشکل خاصی به شمار نمی رود؛ به شرطی که شما را وادار به انتخاب عجولانه و نسنجیده نکند.
در هر انتخابی، وقتی ما در شرایط اضطرار و عجله قرار می گیریم، امکان اشتباه کردنمان چندین برابر می شود و زمانی که این انتخاب به بزرگی انتخاب شریک زندگی باشد، حساسیت آن هم چندین برابر می شود. پس ارزشش را دارد که با این فکر مبارزه کنید. یک راه حل ساده: به همه کسانی که احساس می کنید از سوی آنها تحت فشار هستید – ازجمله ندای درون خودتان – بگویید که اصلا قصد ازدواج ندارید!
-6 سن پایین
شاید خیلی ها طرفدار ازدواج در سن پایین باشند، اما شما اگر فکر می کنید هنوز به سن مناسب ازدواج نرسیده اید، هرگز تن به ازدواج ندهید.
این که دقیقا چه سنی برای ازدواج مناسب است را نمی شود تعیین کرد، این مساله در فرهنگ ها و در افراد مختلف تفاوت زیادی دارد. اما اکثر روان شناسان امروزی معتقدند به طور کلی در جامعه شهری فعلی سنین زیر 20 سال می تواند برای ازدواج پرخطر باشد. ازدواج سالم نیاز به بلوغ های چندگانه دارد که بسیاری از آنها در سنین پایین حاصل نمی شود. بسیاری از افراد در سنین آغاز جوانی هنوز نمی دانند که از زندگی چه می خواهند و در سال های بعد اولویت هایشان تغییرات زیادی پیدا می کند. ضمن اینکه در این سنین معمولا احساسات ما بر عقلمان چیره است.
درصورتی که سن زیادی ندارید اما در موقعیت ازدواج قرار گرفته اید، مشخص کردن برنامه و خواسته های آینده زندگیتان می تواند کمکتان کند: ایا این ازدواج چیزی است که شما را مطابق اهدافتان پیش ببرد؟ آیا اصلا به جایی رسیده اید که بتوانید هدفی کلی برای خود برگزیده و تصویری از آینده تان ترسیم کنید؟
-7 شناخت ناقص
دو سال است که با کسی قرار ازدواج گذاشته اید و به قصد شناخت برای ازدواج با هم در ارتباط بوده اید، اما این ارتباط شما محدود به کافی شاپ رفتن آخر هر هفته همراه دوستان یا ارتباط تلفنی بوده است. بگذارید خیالتان را راحت کنم: اگر 20 سال هم آخر هفته ها با این فرد بیرون بروید،هر روز ساعت ها با او تلفنی صحبت کنید، بازهم شناخت شما نسبت به او کاملا ناقص است! وقتی با یک نفر ازدواج می کنیم، درواقع با کل وجود او و با همه ابعاد زندگی اش، خانواده اش، گذشته اش، آینده اش، افکار و اخلاقش و همچنین با جسم او ازدواج کرده ایم؛ در مثال بالا شما فقط بُعد «کافی شاپ» یا به عبارتی بُعد «تفریحی» فرد را شناخته اید، یا با شخصیت مجازی او (که معمولا بسیار متفاوت از شخصیت حقیقی است) آشنا شده اید و این هرگز شناخت کافی برای یک ازدواج خوب به حساب نمی آید.
احتمال شکست در ازدواجی که براساس شناخت کافی صورت نگیرد بسیار بالاست. ما زمانی می توانیم به شناخت کامل تر برسیم که با همه ابعاد وجودی فرد و در شرایط و موقعیت های مختلف رو به رو شده باشیم.
-8بحران روحی
در رابطه ای شکست خورده اید، هنوز یک ماه از اتمام رابطه قبلی تان نگذشته، هنوز زخم هایی که از ارتباط ناموفق قبلی خورده اید خوب نشده و هنوز غم و غصه دارید و به حال و هوای عادی زندگی تان برنگشته اید: حال شما و نیاز شما به یک همدم را درک می کنم، اما الان اصلا فرصت مناسبی برای تصمیم گیری در مورد ازدواج نیست.
بحران روحی به هر علتی ممکن است ایجاد شود: ممکن است به تازگی عزیزی را از دست داده باشید، از کار اخراج شده باشید، بیمار باشید، پدر و مادرتان از هم جدا شده باشند یا هر مساله دیگری که باعث ناراحتی شما شده باشد. در حالت بحران، ذهن ما فعالیت طبیعی ندارد و امکان اشتباه در این وضعیت بالاست. ممکن است کسی که الان به نظرمان همسر مناسبی می آید، بعد از عبور از بحران، دیگر چندان مناسب به نظر نرسد و خودمان هم ندانیم چه شد که حاضر شدیم با چنین فردی ازدواج کنیم. این نوع ازدواج ها دقیقا مصداق «از چاله به چاه افتادن» است.
-9سرخوشی و هیجان
در عروسی دخترخاله تان که خیلی به شما خوش گذشته با کسی آشنا شده اید که انگار دقیقا همان کسی است که همیشه در رویاهایتان به دنبالش بودید. احساس بسیار خوبی نسبت به او دارید و وقتی به او فکر می کنید شادی وصف ناپذیری را در خود احساس می کنید. احساس خوبی است! اما اگر هنوز رابطه تان جدی نشده، دست نگه دارید. چون دقیقا در لبه پرتگاه انتخاب غلط قرار گرفته اید!
هیجانات مثبت، درست مثل هیجانات منفی، ما را در معرض انتخاب غلط قرار می دهد. اسم این حالت را «جوزدگی» می گذارم. در بعضی شرایط ما کاملا «جو زده» می شویم و کارهایی می کنیم که شاید در حالت عادی به آن فکر هم نکنیم. وقتی در میهمانی به ما خوش می گذرد، عملکرد مغز ما متفاوت از حالت عادی است و در واقع فیلترهایی که ما برای انتخاب شخص مناسب برای خود داریم تا حد زیادی از کار می افتد. اشتباه بزرگی است که بخواهیم به انتخاب ذهنمان در چنین حالتی اعتماد کنیم.
در این وضعیت بهتر است مدتی صبر کنیم تا مغز به حالت عادی برگردد و مجددا درمورد این شخص فکر کنیم. در اکثر موارد انتخاب های هیجانی بعد از مدتی از چشم مان می افتند.
-10چشم و هم چشمی
متاسفانه چشم و هم چشمی نیز چشم ما را به روی بسیاری از واقعیات می بندد و امکان درست دیدن را از ما می گیرد. اگر احساس می کنید در شرایطی هستید که میل به کم کردن روی اطرافیان از طریق ازدواجتان دارید، بهتر است دست از هر اقدامی در زمینه ازدواج بردارید.
از کجا می فهمیم که تصمیم گیری ما از روی چشم و هم چشمی است؟ از اینجا که مدام در حال مقایسه کردن مورد خودتان با مورد ازدواج کسی هستید که حسادت شما را برانگیخته و این خیال رهایتان نمی کند که ازدواج شما با این شخص چطور می تواند حال او را بگیرد و دل شما را خنک کند
چشم و هم چشمی به طور خاص درمورد افرادی دیده می شود که از همسر خود جدا شده اند و همسر آنها مجددا ازدواج کرده است. در چنین شرایطی میل شدید به جبران کردن و کم نیاوردن در ما پدید می آید که ضریب خطا در انتخاب را تا حد زیادی بالا می برد. توصیه می شود برای این جبران و رو کم کنی، راه های دیگری به جز ازدواج را درپیش بگیرید

منبع: پایگاه اطلاع رسانی تنظیم خانواده

Sunday, June 24, 2012

کاریکاتور

 
 
Omar Turcios 

اونایی که خودشون قانون اند؛ و چراغ همیشه براشون سبزه

Monday, June 18, 2012

تجاوز کنید؛ رضایت بگیرید

 خبر تکان‌دهنده‌ای است.
به نقل از الف می‌خوانیم:
زن جوانی است که نیمه عریان و خون آلود خود را به یک کلانتری در پاکدشت رسانده و ساعتی بعد بر اثر جراحت چاقو که از ناحیه گردن توسط چهار متجاوز پراید سوار بر او وارد آمده در بیمارستان «جان داده» است:
 
«متهمان من را به عنوان مسافر سوار یک پراید کردند و قصد تجاوز داشتند که من مقاومت کردم. یکی از آن‌ها با چاقو ضربه‌ای به گردنم زد و بعد که بی‌حال شدم، هر چهار نفر مرا مورد آزار قرار دادند.
در راه، سه نفر پیاده شدند و راننده پراید که قرار بود من را به بیمارستان برساند در بیابان چادر ماشین را پهن کرد و بار دیگر من را مورد آزار قرار داد و بعد همان‌جا‌‌‌ رهایم کرد. کشان‌کشان خودم را کنار جاده رساندم و راننده آژانسی که داشت از آنجا رد می‌شد به من کمک کرد و من را به کلانتری رساند».
تا این‌جا که هیچ.
پلیس چهار زن دیگر را که مورد تجاوز این متجاوزان قرار گرفته بودند، شناسایی کرد و شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران، قاطعانه همه متهمان را به جرم تجاوز به عنف و آدم‌ربایی به ده ‌سال حبس و یک‌ بار اعدام محکوم کرد و اکبر نیز به دلیل قتل زن جوان علاوه بر اعدام به یک ‌بار قصاص محکوم شد.
اما این رأی در شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور نقض شده است، زیرا «خانواده متهمان تلاش زیادی برای جلب رضایت شاکیان انجام دادند و موفق شدند رضایت همه آن‌ها را بگیرند».
حالا این مسئله در اذهان عمومی شکل گرفته که:
نخست: آیا این گرفتن رضایت بر اثر پرداخت پول یا التماس بوده است یا با تهدید خانواده قربانی مظلوم به تهدیداتی از قبیل پخش فیلم تجاوز به عزیزشان در اینترنت و یا تجاوز به دیگر اعضای خانواده؟
دوم آن که آیا معقول است خانواده‌ای پس از چنین جنایت هولناکی بدون تهدید رضایت دهد؟
مگر می‌شود تجاوز کرد و بعد رضایت گرفت و از اعدام گریخت؟ آیا دیوان عالی کشور راه آسانی برای متجاوزان آینده باز نکرده و آیا جرمی از این دست جنبه عمومی نداشته است؟! …
============
پی‌نوشت:
بررسی های وزارت بهداشت نشان می دهد که آمار مبتلایان به بیماری روانی رو به افزایش است.
پرویز مظاهری، دبیر انجمن روان پزشکان در خبر آنلاین می گوید که یک چهارم این افراد برای درمان مراجعه می کنند و از این افراد هم ۱۰ تا ۱۵ درصد بیماری خود را پی گیری می کنند.
به عبارت دیگر، از هر چهار ایرانی، یک نفر اختلال روانی دارد.

Saturday, June 16, 2012

معرفی کتاب: چرا کشورها در می مانند؟

نویسنده: محمد (حسن) کریمی


این کتاب گیرا و درخشان پاسخ پرسشی را می دهد که متفکران را قرن ها به خود مشغول کرده است: چرا برخی از کشورها فقیرند و برخی غنی؛ چنان که بر اساس ثروت وتهی دستی، سلامتی و مرض، و فراوانی و قحطی از هم قابل تفکیک اند؟ آیا ریشه ی آن را باید در تفاوت های فرهنگی جست؟ آیا باید در شرایط متفاوت جغرافیایی و آب و هوایی به دنبال دلیل غور کرد؟ آیا سیاست گزاری نادرست متهم اصلی اند؟ در واقع، هیچ کدام! هیچ یک از این عوامل نه تعیین کننده اند و نه سرنوشت ساز. پس چرایی تبدیل شدن بوتسوانا به یکی از شکوفاترین کشورهای جهان، با وجود این که با زیمبابوه، کنگو و سیرالئون هم قاره است، را چگونه می توان توضیح داد؟
دارن عاصم اوغلو و جیمز رابینسون به طور قانع کننده یی نشان می دهند که نهادهای اقتصادی و سیاسی دست بشر اند که تعیین کننده ی موفقیت یا شکست اقتصادی هستند. به عنوان یکی از مثال های جذاب شان، کره یی ها (شمالی ها و جنوبی ها) را که یکی از همگن ترین ملت ها هستند را در نظر بگیرید. با وجود این همگنی نژادی و تاریخی، شمالی ها یکی فقیر ترین ملت های روی زمین اند، ولی برادران و خواهران جنوبی شان در زمره ی مرفه ترین های دنیا هستند. جنوبی ها جامعه یی بنا نهاده اند که ایجاد انگیزه می کند، به نوآوری پاداش می دهد و برای همه فرصت های برابر اقتصادی فراهم می کند. رونق اقتصادی شان البته پایدار هم بوده است؛ چراکه دولت شان نیز در قبال توده عظیم مردم پاسخ گو و مسول بوده است. شمالی ها اما دهه های قحطی، سرکوب سیاسی و نهادهای اقتصادی کاملن متفاوت را از سر گذرانده اند و می گذرانند؛ بدون اینکه هیچ امیدی به پایان شب تاریک شان باشد. تفاوت بین دو کره در اتخاذ سیاست هایی است که ساختارهای نهادی کاملن متفاوت خلق کرده است.
 عاصم اوغلو و رابینسون، با تکیه بر ۱۵ سال تحقیق مبدعانه و دست اول، شواهد تاریخی شگفت آوری را از تجربه های امپراتوری روم، ملت-شهرهای مایاها، ونیز قرون وسطا، اتحاد جماهیر شوروی، آمریکای لاتین، انگلستان، اروپا، ایالات متحده و آفریقا استخراج کرده و نظریه ی اقتصاد سیاسی جدیدی را پایه گذاری می کنند که بیشترین روایی را با پرسش های بزرگ معاصر دارد. پرسش هایی چون:
. چین یک ماشین توسعه ی تمرکزگرا ساخته است. آیا هم چنان با همین سرعت خیره کننده رشد خواهد کرد و از غرب پیشی خواهد گرفت؟
. آیا روزهای خوب آمریکا سپری شدی است؟ آیا ایالات متحده که قلمرو فرهمندی بوده است که نخبگان اش همواره به گسترش دایره ی قدرت همت گماشته اند، به سمت جامعه یی پیش می رود که در آن تنها اقلیتی به ثروت و قدرت نایل می شوند؟
. موثرترین روش کمک به میلیون ها انسانی که به خاک فقر نشسته اند، کدام است تا به سوی کامیابی رهنون شوند؟ آیا ارایه ی خدمات بشردوستانه بیشتر از سوی غرب آن روش مورد نظر است یا فراگیری ایده های ساختارشکن عاصم اوغلو و رابینسون درباره ی تعامل و رابطه ی متقابل بین نهادهای اقتصادی و سیاسی؟
«چرا کشورها در می مانند؟» نگاه شما به دنیا و دریافت تان از آن را تغییر خواهد داد.

Sunday, June 10, 2012

مهاجرت دانشجویی به آمریکا


فیلمی در ایران تهیه شده بنام میراث آلبرتا که سعی کرده به پدیده مهاجرت فارغ التحصیلان شریف بپردازد. از دید کارگردان آن مهاجرت فارغ التحصیلان صرفا برای رقاصی و خوشگذرانی است. تا آنجاییکه من اطلاع دارم از هر طیف فکری میان این دانشجویان مهاجر موجود است. حالا بدی نیست نگاهی کنیم به آمار دانشجویان خارجی در آمریکا. آمار مبسوطی اینجا موجود است که من خلاصه ای از آن را اینجا میاورم.
در طول هفت سال بین سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ حدود صد هزار دانشجوی خارجی (غیر آمریکایی با ویزای دانشجویی) موفق به اخذ دکترا از دانشگاههای آمریکا شده اند. چین و هند جمعا ۴۰ درصد کشور مبدا را تشکیل میدهند. نمودار روبرو درصد هر منطقه را نشان میدهد. در طی این ۷ سال سهم ایران ۸۴۷ فارغ التحصیل دکترا بوده است. یعنی چیزی کمتر از ۱ درصد کل فارغ التحصیلان دکترا. البته این رقم از این کشورها بیشتر است : پاکستان (۳۸۱) عربستان (۵۶۰) بریتانیا (۷۸۰) اسپانیا (۶۸۸) مصر (۷۶۹) اسراییل (۷۰۱). ولی رقم فارغ التحصیلان ایرانی از کشورهایی مثل ترکیه (۳۲۸۵) روسیه (۱۲۶۷) ایتالیا (۱۰۲۱) برزیل (۱۱۵۴) کمتر بوده است. البته باید توجه داشت که دانشجوی ایرانی باید از هفت خوان ویزا و امتحانهای مختلف در خارج از ایران بگذرد تا پایش به آمریکا باز شود. تقریبا تمام ایرانی های شاغل به تحصیل در مقطع دکترا از دانشگاه بورس تحصیلی میگیرند و بخاطر مسایل سیاسی بورسیه دولتی وجود ندارد و از همین رو هزینه ای بر بودجه کشور تحمیل نمیشود. اگر فرض کنیم هزینه تحصیل و کمک هزینه پرداختی سالی ۵۰ هزار دلار باشد که همگی با انجام کار دانشجویی و تحقیق تامین میشود و دوره دکترا را ۵ سال در نظر بگیریم این ۸۴۷ فارغ التحصیل ایرانی در طول ۷ سال گذشته رقمی بیش از ۲۰۰ ملیون دلار را با زحمت بدست آورده اند و صرف تحصیل خود کرده اند و به مدارج علمی بالا رسیده اند بدون آنکه بر بودجه کشور هزینه ای تحمیل شود.
اما نکته اصلی رفتن بچه ها نیست. برنگشتن آنهاست. حدود ۷۱ درصد کل فارغ التحصیلان این دوره هفت ساله (حدود صدهزار نفر) بعد از پایان دکترا تمایل به اقامت در آمریکا داشته اند (اگر چینی ها و هندی ها جدا کنیم این درصد ۶۱ میشود). این درصد در بین ملیت های مختلف متفاوت بوده است. قسمت غصه دار این بوده است که ۹۰درصد ایرانیها تمایل به ماندن در آمریکا را داشته اند که رتبه اول را در بین تمام ملیتها کسب کرده اند (البته آمریکا نماندن مساوی وطن رفتن نیست ممکن است مهاجرت به کشوری غیر از وطن باشد). رقم ماندگاری در آمریکا برای عربستانی ها ۹ درصد ترکها ۶۲ درصد غنایی ها ۶۲ درصد اردنی ها ۴۴ درصد بوده است.
برنگشتن فارغ التحصیلان ریشه های اقتصادی و اجتماعی دارد. نمودار زیر متوسط حقوق سالیانه فارغ التحصیلان در رشته های مختلف را در سال ۲۰۱۰ نشان میدهد. شاید مقایسه این اعداد با میزان درآمد در ایران توضیح دهنده قسمتی از ماندن ایرانیها در آمریکا باشد.


Sunday, January 29, 2012

ارز ، دلار ، نرخ بهره


فزایش نرخ بهره همراه شد با سقوط قیمت دلار. بحث خیلی خوبی داشتم با یکی از دوستان درباره این اتفاق. او اعتقاد داشت که بازار طلا جایگزین بازار پول نیست و افزایش نرخ بهره تاثیری روی این بازار نخواهد گذاشت. نتیجه ای که من گرفتم این بود که وقتی دراینباره حرف زدم از دید مصرف کننده ای بود که می خواست ارزش داراییهایش را حفظ کند. برای همین تقاضا برای اسکناس ارز خارجی افزایش پیدا می کرد و نرخ مبادله بالا رفت. یک دردسر ما در ایران این است که بازار ریسک نداریم و نمی توانیم بدانیم آیا این تقاضا برای پول است که داریم درباره آن حرف می زنیم یا تقاضا برای کالا.
یک نکته مثبت یا اکسترنالیتی مثبت اتفاقات اخیر همین بحثهاست که باعث می شود مردم ما به یادگیری علم اقتصاد علاقمندتر بشوند . جالب است که با وجود این که می بینیم حوادث اقتصادی تا چه بر حد زندگی روزمره، درآمدمان و پس اندازهایمان تاثیر دارند هنوز بیشتر به شم اقتصادی متکی هستیم تا دانش اقتصادی.

Monday, January 16, 2012

۶۰ ثـــانــیــه بــرای ایــران


جدایی نادر از سیمین جایزه گلدن گلوب را برد.  اصغر فرهادی با پیمان معادی بالای سن رفت و جایزه را گرفت. فیلم اسمش دیگر جدایی نبود “از ایران: جدایی” از ایران همه شنیدند: از ایران . مردم یکصد و شصت و هفت کشور برنامه را بطور مستقیم  می دیدند و در آمریکا تقریبا 15 میلیون نفر آنرا مستقیم تماشا کردند.  و دیدند فیلمی از ایران برنده شد. اصغر فرهادی چه قشنگ گفت “من بجای خانواده ام می خواهم درباره مردمم حرفی بزنم. آنها واقعا مردم صلح  دوستی هستند”.  دقیقه تمام شد و اصغر فرهادی پایین آمد. همین یک دقیقه در این روزها که همه رسانه های آمریکا در حال کوبیدن طبل جنگ هستند و مردم ایران برایشان یعنی صورتهای خشمگین غیر منطقی، روزها تبلیغات منفی را عقب زد تا تصویر واقعی ایران را ارائه کند. “مردم من مردمی واقعا صلح دوست هستند”. این یک دقیقه لحظه ای بود که ایران توانست در صحنه جهانی خودش باشد فارغ از تنگ نظریها و رسانه های هراس آفرین.
اما این یک دقیقه آسان بدست نیامد.
فکر می کنم آندره مالرو در سرنوشت بشر می گوید:   “همه فکر می کنند که نه ماه لازم است تا یک نفر بدنیا بیاید. ولی نه ماه و دو زندگی لازم است تا کسی متولد بشود، رشد کند و به بلوغ برسد و کسی   بشود”. ساعتها و روزها  صرف شد تا این یک دقیقه برای ایران و سینمای ایران بدست آمد.
از دوندگیهای فرهادی برای اخذ مجوز تا هنرمندی هنرمندانی مانند لیلا حاتمی، پیمان معادی و ساره بیات، تا دوندگیهای مجدد برای بخش و روی پرده رفتن تا شرکت در فستیوال برلین، تا منتقدینی که با ستایش از این فیلم حرف زدند تا کسانیکه بقیه را به دیدن فیلم تشویق کردند، تا کسانیکه با جدیت در ایران از این فیلم دفاع کردند تا نماینده سینمای  ایران باشد  و تا همه مردمی که یک جای دلشان آرزوی می کردند این فیلم امشب ببرد. همه و همه اینها این یک دقیقه را ساخت تا اصغر فرهادی روی سن برود و به مردم یکصد و شصت و هفت کشور جهان  بگوید “مردم من مردم صلح دوستی هستند”، تا اسم ایران نه با جنگ که با هنر همراه باشد. تا ما مردم متحدی بنظر بیاییم.
این کم دستاوردی نیست. بخدا این کم کاری نیست و اگر این خدمت به مردم ایران نیست من نمی دانم چه چیزی خدمت است و ما واقعا منظورمان از خدمت چیست. اما می دانم  ما به دقایق اینچنین بیشتری در صحنه جهانی احتیاج داریم. خسته نباشید آقای فرهادی.

Tuesday, January 10, 2012

معرفی کتاب; ما یک سر و گردن از تفنگ‌ها بلندتریم

سؤالاتی هستند که هیچ پاسخی ندارند. زندگی آدم پُر تا پُر این مجهولات است.

با همین مجهولات است که آدم‌ها به همدیگر می‌رسند و بی‌آن‌که پاسخ قانع‌کننده‌ای بگیرند، ول می‌کنند و می‌روند گم و گور می‌شوند. توی هم گم می‌شوند.

آدم تکلیف‌اش با خودش که روشن باشد می‌تواند آن جور که دوست می‌دارد زندگی بکند و گم و گور هم نشود.

اما ظاهراً من تکلیف‌ام با خودم روشن نبود که هی گم می‌شدم. هی اعتماد می‌کردم و هی به بی‌اعتمادی می‌رسیدم.  وقتی کسی ژست می‌گرفت تا مرا با جوابش قانع کند، دلقکِ درونِ خودم را می‌دیدم که ایستاده موعظه‌ام می‌کند.

خودم با چشم‌هایی وغ‌زده و قیافه‌ای مضحک برای خودم سخنرانی می‌کردم و خودم، به نشانه‌ی تایید مثل بُز سر تکان می‌دادم. خودم را می‌بستم به خر کاری بلکه اصل قضایا را فراموش کنم. کمی هم فراموش می‌شد.

پرسش‌ها جایی توی وجودم به خواب می‌رفتند. اندکی خشنود می‌شدم و احساس پیروزی می‌کردم و روحیه‌ی جهان‌پهلوانی‌ام گل می‌کرد. اما به‌فاصله‌ی چشم برهم‌زدنی باز، در قد و قواره‌ی پرسش‌هایی دیگر، محاصره‌ام می‌کردند و به بی‌تابی می‌رسیدم.

ترس، جای کنجکاوی‌هایم را می‌گرفت. دهنم را می‌بستم. خفه‌خون می‌گرفتم.

آرام و قرارم، بادِ هوا شده بود. کم‌خواب شده بودم و گیجی، دست‌و‌پا‌چلفته‌ام کرده بود.

ضروری‌ترین کارهایم را فراموش می‌کردم. می‌خوابیدم اما خوابِ لعنتی به چشم‌هایم نمی‌آمد. زیر چشم‌هام گود می‌افتاد. هاله‌ای سیاه دورشان می‌نشست…


                                  برگرفته از رمان «ما یک سر و گردن از تفنگ‌ها بلندتریم»
                                                              نوشته‌ی آقای شاهرخ تندرو صالح
                                                           نشر ققنوس – چاپ اول – زمستان ۱۳۸۸

Sunday, January 8, 2012

افزایش نرخ دلار و تولید کننده داخلی



همه ما می دانیم دلار به یمن درآمدهای نفتی قیمت پایینی در تهران داشت.  و عملا دولت داشت به واردکنندگان کالا و خدمات سوبسید می داد. ولی نمی دانم چرا نمی توانم فکر کنم که افزایش قیمت دلار در داخل کشور به معنای افزایش صادرات و تقویت تولید کننده داخلی خواهد بود.  آیا بخاطر این است که این افزایش قیمت در نتیجه افزایش ریسک دارد صورت می گیرد و این تغییر ساختاری بر روی تولیدکننده داخلی تاثیر خواهد داشت؟ یا بخاطر اینکه مواد اولیه و قطعات مورد نیاز تولید کننده داخلی هم آنقدر گران خواهد شد که ادامه فعالیت برایش سودآور نخواهد بود؟ اگر نظری دارید لطفا مطرح کنید.

در هر صورت کاهش سهمیه ارزی مسافرتی نشاندهنده این است که دولت دارد یواش یواش می فهمد  باید فرصتهای رانت خواری را ببندد. راستی یک سوال برای موفقیت این سیاستها چرا دولت شرایط بازار را در نظر نمی گیرد؟ مثلا اگر سهمیه ارزی به مسافران می دهد، خوب باید اعلام کند دیگر نمی توانند بلیط را کنسل کنند و یا شرکتهای هواپیمایی ملزم نیستند پول بلیط را به مسافرانی پس بدهند که ارز دریافت کرده اند .