Monday, February 28, 2011

تاریخ جنگ داخلی اسپانیا


توماس هیوگ درباره جنگ داخلی اسپانیا می نویسد: ” جنگ داخلی اسپانیا  نتیجه تنازع افکار گوناگون مرسوم در اروپا بود. از قرن شانزدهم به بعد هر نظریه و مکتب اروپایی در میان اسپانیاییها گروهی هوادار یافته بود، که در هواداری خود از آن سازش ناپذیر بودند. کاتولیکیسم سلسله هاپسبورگ، مطلق گرایی پادشاهان بوربون، لیبرالیسم انقلاب کبیر فرانسه، رمانتیسم جدایی خواهی، سوسیالیسم، آنارشیسم، کمونیسم و فاشیسم همه در جامعه اسپانیای قرن بیستم حضوری پررنگ داشته اند. جنگ داخلی اسپانیا نبرد هواداران این مکاتب بود.”
کمتر حادثه مانند جنگ داخلی اسپانیا 1939-1936 بر همه ابعاد حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری یک قاره تاثیر گذاشته است. بسیاری این حادثه را پیش درآمدی مینیاتوری بر جنگ جهانی دوم می دانند. در صف جمهوریخواهان بسیاری از ژنرالهای شوروی به عنوان مستشارنظامی برای اولین بار با حریفان آلمانی خود در سالهای بعد آشنا می شدند که مستشاران ناسیونالیستهای فرانکو بودند.  نویسندگانی مانند همینگوی وآنتوان دو سنت اگزوپری بعنوان خبرنگار حوادث خونین این نبرد را شاهد بودند و آنها را در رمانهای خود جاودانه کردند. روشنفکرانی مانند جورج اورول در صف داوطلبان بین المللی به دفاع از جمهوری پرداختند و در بطن حوادثی قرار داشتند که به انحطاط جمهوری منجر شد. هنرمندانی مانند پیکاسو درد و رنج مردم درگیر این نبرد را جاودانه کردند. جنگ داخلی اسپانیا تفکر سیاسی نسلهای قرن بیستم اروپا را شکل داد.  
عناصر تاریخی این جنگ و حوادث منجر به آن برای بسیاری از ما خاورمیانه نشینان آشناست و حتی شاید برخی آنرا شبیه به رویدادهای تاریخ معاصر بیابند. این جنگ پیش از آنکه واکنش علیه دموکراسی باشد، طغیان گروههای اجتماعی بود که خواهان احیای مجد و عظمت امپراتوری اسپانیا بودند و از تسلط کمونیسم بر کشورشان بیم داشتند. ایشان از سکولاریسم جمهوری بیزار بودند و از بسته شدن مدارس مذهبی و تنزل موقعیت کلیسا در جامعه اسپانیا در هراس. جمهوری را تنها طغیان ایشان، که استبداد نظامی را جائز می دانستند، تهدید نمی کرد. چپ سیاسی، سوسیالیستها و آنارشیستها همه از جمهوری دوم اسپانیا که آنرا نظامی بورژوازی می دانستند به تنگ آمده بودند. آنها خواهان یک انقلاب بودند که طبقه کارگر را به قدرت برساند، به نفوذ مذهب و کلیسا در جامعه پایان بدهد و صنایع را ملی و کشاورزی را اشتراکی کند. در پایان بحث این نبود که آیا فاشیستها بر علیه دموکراسی اقدام خواهند کرد یا نه بلکه پرسش این بود که کدام گروه اولین ضربه را به آن وارد خواهد کرد.
خواندن تاریخ این کشور در این دوران آشنایی با تجربه آنانیست که برای تحقق آرمانهای خود هزینه های هنگفتی پرداختند، اما در پایان اختلافاتشان و اتحاد دشمنانشان منجر به شکستشان شد. در خونریزی فرانکو هیچ تاریخنگاری شک نداشته و ندارد. آنتونی بیور درباره اسپانیای فرانکو می نویسد: “زندگی در اسپانیای فرانکو زندگی در یک کشور تحت اشغال بود. فرانکو و ناسیونالیستها، کارلیستها و فالانژ بر این باور بودند که مانند ایزابل و فردیناند کشور را دوباره فتح کرده اند. فرانکو بر اسپانیا مانند یک فاتح حکم می راند، نه یک مستبد روشنفکر، نه یک پادشاه و نه حتی  یک اسپانیایی.”

نقل:علی.س

Sunday, February 27, 2011

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی ...


«هوش و استعداد ایرانی زبانزد خاص و عام است. متخصصین ایرانی در بهترین موسسات پژوهشی دنیا در حساس ترین پست ها مشغول به کارند و منشا پیشرفت های قابل توجهی بوده و هستند.» 
سخنان بالا و جملاتی از این دست خیلی آشنا به نظر می رسد. بارها و بارها از عوام گرفته تا نخبگان علمی و فرهنگی مان در تریبون های مختلف از رسانه های عمومی گرفته تا محفل های خصوصی و به گونه های مختلف (رسمی و غیر رسمی) آنها را به زبان رانده اند. همه مان از گوشه و کنار شنیده ایم و دیده ایم که می گویند ایرانی هایی که بنده و جنابعالی باشیم در هوش و استعداد گوی سبقت را از عالم و آدم ربوده ایم و چه نابغه هایی که نیستیم. محدثین هم بیکار ننشسته اند و بر این قضیه صحه ی روایی نهاده اند که بروید و حالش را ببرید که در روایات آمده است که دانش اگر در ثریا هم باشد مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت (منبع: اسکناس پنج هزار تومانی، نه ... این ورش نه، آها پشتش) و خلاصه اینکه ما خیلی کارمان درست است، فقط کسی نیست قدر ما را بداند و حیف ما که داریم همین جور الکی به هدر می رویم!
بر اساس منطق فوق عرب ها (سوسمار خور های سابق) فقط دارند نفت می فروشند و از خجالت شکم و زیر شکمشان در می آیند و اصلن هم به فکر دانشگاه ها و موسسات آموزشی و نسل آینده شان نیستند. برای نمونه می توانید سری به دانشگاه های عربستان و قطر و امارات بزنید و ببینید که همه ی کار و زندگی شان را ول کرده اند و فقط دارند تلاش می کنند که دانشمندان و علمای ما را بدزدند و بگویند که آنها عرب بوده اند و یا سبیل نشنال جیوگرافیک را چرب کنند که اسم خلیج همیشه پارس را جعل کنند. اسپانیایی ها هم که به جز گاوبازی و عشق و حال کار دیگری بلد نیستند. امریکایی ها هم که فقط دنبال هفت تیر کشی و خبرهای زرد هالیوودی اند. دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی شان هم همان طور که قبلن گفته شد اگر ایرانی ها نباشند همه شان لنگ می ماند. هندی ها هم که گرسنگی و فقر و ازدیاد جمعیت امانشان نمی دهد که حتا «زیست» کنند چه برسد به «زندگی» و خلاقیت و از این صحبت ها. می ماند ژاپن و چین و کره و بقیه ی کشورهای با سر و سامان تر که آنها هم به خاطر آن است که کمی (تاکید می کنم فقط کمی!) بیشتر از بقیه کار می کنند و نخبه هایشان معمولی هایشان را مدیریت می کنند، وگر نه خودشان هم می دانند که هوش و استعداد مردم متوسط شان در مقایسه با مال ما مثل شلغم پخته است در برابر ساندویچ مغز!
کی می خواهیم سر از این خمار مستی بر داریم خدا می داند. به قول آن هنرمند بزرگ مرحوم علی حاتمی در «سوته دلان»:
... سال سرهنگیت بود امسال
بعد از اون تودهنی که خوردیم هر دو
طب رو رها کردم
شدم شاگرد مرحوم پدرم دواچی
اما تو این دواخونه هیچ مُسکنی نبود برام
الا دوای اون طبیب ارمنی؛ زکاووس* عرق فروش
شبانه روزی اش کردیم؛ خاکه رو خاکه که مستیم از گُل نیفته ...
نقل:محمد کاتوزیان

Friday, February 25, 2011

فهرست 50 فيلمساز تاثيرگذار سينماي جهان منتشر شد


گدار اول، کیارستمی چهلم

عباس كيارستمي در فهرست 50 كارگردان بزرگ در قيد حيات سينماي جهان قرار گرفت



وب‌سايت سينمايي IMDB فهرست 50 فيلمساز تاثيرگذار سينماي جهان كه در قيد حيات هستند را منتشر كرد كه عباس كيارستمي، كارگردان سرشناس سينماي ايران و برنده نخل طلاي كن در رتبه چهلم ايستاده است.

در اين فهرست، ژان لوك گدار، پيشگام موج نو سينماي فرانسه در رتبه اول ايستاده است. وي خالق آثاري چون از نفس افتاده، زن، زن است، زيستن زندگي‌اش، يك زن شوهردار، مذکر، مونث و نام كوچك؛ کارمن است كه طي چهار دهه فعاليت سينمايي جوايز معتبري چون دو خرس نقره‌اي و يك خرس طلاي جشنواره برلين، شير طلاي جشنواره ونيز و يوزپلنگ افتخاري جشنواره لوكارنو را كسب كرده است. ديويد لينچ، كارگردان 65 ساله آمريكايي و خالق آثار سرشناسي چون مرد فيل‌نما، مخمل آبي، كله پاك‌كن و جاده مالهلند در مكان دوم ديده مي‌شود.
آلن رنه، فيلمساز سرشناس فرانسوي و خالق آثار مطرحي چون شب و مه، پارسال در مارين‌باد و علف‌هاي وحشي سومين كارگردان برتر در قيد حيات سينماي جهان معرفي شده است. وي برنده جايزه خرس نقره‌اي جشنواره‌ برلين، جايزه فيپرشي و جايزه بزرگ جشنواره‌ كن و شير طلاي ونيز است.
به گزارش ورايتي، عباس كيارستمي كه در سال 1997 با فيلم طعم گيلاس موفق به دريافت جايزه نخل طلاي كن شد، در اين فهرست مكان چهلم را در اختيار دارد. وي تاكنون جوايز سينمايي متعددي از جشنواره‌هاي معتبر جهاني كسب كرده است كه از مهم‌ترين آنها مي‌توان به هوگو طلايي جشنواره شيكاگو، يوزپلنگ افتخاري جشنواره لوكارنو، جايزه كوروساوا جشنواره شيكاگو، خوشه طلايي جشنواره وايادوليد و جايزه ويژه هيات داوران جشنواره ونيز اشاره كرد. كيارستمي در اين فهرست بالاتر از كارگردانان معروف سينماي جهان چون تيم برتون، جيم جارموش، مايك لي، برادران داردن، سيدني لومت و آكي كوريسماكي ايستاده است.
در ادامه فهرست 50 كارگردان بزرگ درقيدحيات سينماي جهان نام‌هاي بزرگي چون لارس فون ترير، ورنر هرتزوگ، فرانسيس فورد كاپولا، مارتين اسكورسيزي،‌، رومن پولانسكي، وودي آلن، كوئنتين تارانتينو، برادران كوئن، وونگ كار واي، ميشل هانكه، ويم وندرس، استفن فريرز، پدرو آلمادوار، استيون اسپيلبرگ، گاس ون سنت، ترنس ماليك، ژانگ ييمو، كوستا گاوراس، ديويد كراننبرگ، هو سيائو سين، مانوئل دي اوليويرا، كلينت ايست‌وود، برناردو برتولوچي، ريدلي اسكات و استيون سودربرگ ديده مي‌شود.
منبع:دنیای اقتصاد

از نفت چه خبر؟



ظاهرن قیمت نفت خام در واکنش به شایعات مربوط به تخریب عمدی تاسیسات نفتی بر حسب دستور قزافی حسابی بالا کشیده است و از مرز 100 دلار رد شده است که در 2.5 سال گذشته بی‌سابقه بوده. قیمت قراردادهای آتی (تحویل در ماه‌های آينده) هم به تبع جهش کردند. می‌توانید این‌جا روند قیمت برای هر ماه را ببینید.
این افزایش قیمت، ناشی از ریسک است و نه کاهش واقعی تولید. وقتی چنین شایعاتی به وجود می‌آید بازار انتظار دارد که در ماه‌های آینده از تولید کاسته شود. لذا معمولن ذخایر روزمینی نفت خام بالا می‌رود و چون بالا رفتن ذخایر به معنی افزایش فوری تقاضا در همین لحظه است (تقاضا برای پرکردن مخازن و نه مصرف فوری) قیمت‌های فعلی هم جهش می‌کند. حالا دو حالت متصور است: یا واقعن تولید نفت لیبی قطع می‌شود که در آن صورت ذخایر به داد عرضه در دوره‌های بعد می‌رسد و کسانی که ذخیره‌سازی کردند سود خوبی می‌برند. یا هیچ اتفاقی نمی‌افتد که در آن صورت باید این ذخایر بالا رفته دوباره به وضع قبل برگردند که معنی‌اش افزایش غیرعادی عرضه و افت جدی قیمت در ماه‌های آینده است که باعث ضرر سوداگران می‌شود.
این وسط تولیدکنندگانی مثل ایران تنها در صورتی از افزایش قیمت فعلی سود می‌برند که تولید نفت لیبی واقعن افت کند. اگر نکند جمع سود آن‌ها از این افزایش موقت و کاهش بعدی آن ممکن است ناچیز باشد.
اگر تولید نفت لیبی برای چند ماه قطع شود چه پیامدی برای خود این کشور دارد؟ ممکن است بگوییم نفت کالای پایان‌پذیر است و لذا لیبی ضرر خاصی نمی‌کند. هر قدر که این چند ماه نفروخته را بعدن جبران می‌کند. در عمل حداقل دو چیز مانع از این جبران زیان می‌شود. اولن اوپک سهمیه‌های مشخص به هر کشور می‌دهد و خیلی جای افزایش ندارد. ثانین خیلی کشورها با حداکثر ظرفیت تولید می‌کنند و لذا صرفه‌جویی در تولید الان کمکی به افزایش تولید حداقل در آینده میان‌مدت نمی‌کند و این توقف تولید، نوعی درآمد از دست‌رفته برای لیبی خواهد بود.

Thursday, February 24, 2011

نوستالژی


مساله بازگشت به گذشته نیست،
بازگشت به امیدهای گذشته است.
                                «آدورنو»


چه لذتی در نوستالژی هست که این قدر سخت جانش می‌کند؟ به دوستی ها و روابطی پای بندی که پایان گرفته‌اند، ولی فکر می‌کنی دوباره می‌توانی آن احساساتی را که زمانی برمی‌انگیخته‌اند، بازگردانی. ناتوان از روبرو شدن با واقعیت تلخ جدایی، به چیزهایی فکر می‌کنی که زمانی به زندگی‌ات رنگ می‌داده. تصویری ناقص و دل بخواه از گذشته می‌سازی و غوطه‌ور در خیال‌پردازی، در جریان زندگی هر روزه، رابطه‌ی خودت را با واقعیت می‌بری.

اما افسوس ...
واقعیت خودش را تحمیل می‌کند!

Tuesday, February 22, 2011

نگاهی به پشت سر...


مارتین لوتر کینگ، رهبر الهام بخش مبارزه سیاهان آمریکایی برای حقوق برابر، از جمله کسانی بود که در مراسم استقلال غنا در 1957 شرکت کرد. در شام رسمی جشن استقلال او با ریچارد نیکسون که آن موقع معاون اول رییس جمهور بود، ملاقات کرد و به او گفت: “من امیدوارم شما روزی برای دیدن ما به آلاباما (ایالت جنوبی آمریکا و معروف به نژادپرستی) بیایید، جایی که ما چیزی جز این آزادی و برابریی، که شما برای جشن گرفتنش آمده اید، نمی خواهیم.” وقتی که مارتین لوتر کینگ به آلاباما برگشت، در موعظه هفتگیش  گزارش جالبی از این سفر به سیاهان آمریکا داد. متن این سخنرانی را که به “تولد یک ملت” معروف شد، می توانید اینجا بخوانید.

“در روح هر زن و مردی تمنایی ابدی هست که برای آزادی فریاد می کشد. این تمنا شاید در ابتدا خاموش باشد، اما در نهایت شعله ور می گردد.”

Monday, February 21, 2011

سوسیالیسم غیرممکن است


یکی از آخرین سنگرهای کمونیسم یا به عبارت صحیح تر، سوسیالیسم[1]، در هفته های گذشته از دست رفت. نه با جنگ و خونریزی، نه با دخالت دول کاپیتالیست، نه با زور و فشار مستقیم، که با نظر، اراده و تصمیم کمونیست های پرحرارت سابق. کسانی که سخنرانی هایشان ملتی را تکان می داد و عاشقان سینه چاک نه تنها حرکات سر و دست و آرایش مو که حتی مدل سیگارشان را نیز تقلید می کردند و طرح های نوینی که در می انداختند، جز فریادهای کرکننده تحسین و تشویق، پاسخ دیگری در میان هوادارانشان نمی یافت.
روزگاری در دوقطبی کمونیسم-لیبرالیسم، زمانی که همه عرصه های انسانی به آوردگاه های این دو تفکر، این دو ایدئولوژی و این دو اندیشه بدل شده بود، بدون اغراق برنده ی آوردگاهِ هنر، ادبیات و در یک کلام، برنده فضای روشنفکری[2]، کمونیست- سوسیالیست ها بودند. بطوری که حمایت های بی دریغ و همه جانبه روشنفکران از کمونیسم-سوسیالیسم به قدری شدید بود که به تعبیری نه کارگران که این روشنفکران بودند که بدنبال تغییر وضعیت موجود و بوجود آوردن جامعه آرمانی کمونیسم-سوسیالیسم بودند. شاید کسانی به حق مدعی شوند که هنوز هم چنین است و دست بالا را در این عرصه اینان دارند. شاید دلیل اش این باشد که اغلب از طريق تجربه به‌كندي می آموزیم كه چه چيزي خوب كار مي‌كند و چه چيزي شكست مي‌خورد. چين مدرن، فرآيند كندي را كه در طي آن، چنین معرفتی به دست مي‌آيد را به بهترين شكل به نمايش گذاشت. و امروز کوبا نیز چنین کرده است. اما در مورد کوبا زمان مورد نیاز بسیار بیشتر از مدت زمانی بود که در چین طی شد. در چین در 25 سال اول حكومت كمونيستي، دولت، حتی صحبت از انتخاب آزاد و بازار آزاد را ممنوع كرده و كنترل شديد دولتي، مخالفت را پر هزينه كرده بود. تنها پس  از 25 سال حکمرانی با تكيه بر ايده‌هاي ماركس و لنين، مقامات متوجه شدند اصولشان را از كتب غلطي بر‌گرفته‌اند! در این مسیر، نمونه‌هاي موفق اطرافشان به آن‌ها در تشخيص لزوم تغيير و جهت مناسب ياري رساندند، در نتیجه چين به سمت اتكاي بيشتر به فرايندهای بازاری حركت كرد. البته چين به جامعه‌‌ي باز يا اقتصاد بازار دست نيافته است. چيني‌ها هنوز از آزادي‌هاي موجود در ژاپن، كره و بسياري از كشورهاي آسيايي و اروپايي، ايالات متحده يا حتی ویتنام و هنگ‌كنگ محروم‌اند. و تمام اين كشورها هنوز از جامعه‌ي آزادي كه میزس، هایک، پوپر و فريدمن شرح داده اند فاصله بسیار دارند.
در شرایطی که سوسیالیسم مد زمانه بود نیز، بودند کسانی که برخلاف جریان آب شنا می کردند. کسانی که با وجود تعداد اندکشان، اما با انتقادهای قدرتمند، تند و گزنده اشان از سوسیالیسم و کمونیسم توانستند مسیر آینده دنیا را نشان دهند. کسانی که بی ترس و بدون شرمندگی، از آزادی به عنوان والاترین ارزش انسانی دفاع کرده و اصول خود را به پای مصلحت همرنگ جماعت شدن، فدا نکردند. این تلاش و این دفاعیات البته کم هزینه نبود، بسیاری از این افراد مورد بی مهری افکار عمومیِ جامعه علمی قرار گرفتند، برخی حتی استهزا شده و دوره ای منزوی شدند، حتی از کرسی دانشگاهی محروم شدند و نتوانستند جایگاهی را که باید نزد جامعه دانشگاهی بیابند، و تنها برخی از این “خلاف آمدِ عادت” فیلسوفان و متفکران، آن هم در اواخر عمر، با گرفتن جوایز گوناگون از جمله جایزه نوبل، مورد تقدیر و تمجید قرار گرفتند و زحماتی که در دوره آشفتگی فکری و ذهنی جهان کشیده بودند، پاسخ داده شد. اما چه تقدیر و تمجیدی بالاتر از این که غالب این فیلسوفان و متفکران، در دوران کهن سالی، درستی آنچه را از آن دفاع می کردند، به چشم دیدند.
در این مقاله سعی بر آن است تا به بررسی اندیشه های این دشمنان سرسخت کمونیسم بپردازیم. و به بهانه فرو ریختن دیوار آرزوهای یک ملت، آن هم پس از گذشت چهل سال و اندی که البته سخت دردناک و اندیشه سوز است، یاد آور شوم که نه نیازی به گذشت این 40 سال بود، نه از دست رفتن سرمایه ها و آرزوهای ملت کوبا. برگزیدن راهی که بصورت حداقلی، هزینه زا و ناکارآمد است و بصورت حداکثری نادرست و مخالف آزادی های انسانی، چندان عجیب نیست اما اصرار و ابرام بر ادامه این راه، بس غریب، غیرمسئولانه و غیر انسانی است. چینی ها به دلیل جمعیت زیاد و جبر شرایط زودتر مجبور شدند و دست از آرمان های دور و دراز سوسیالیستی-کمونیستی برداشتند اما دولتمردان کوبا به لحاظ موقعیت و شرایط خاص خود توانستند سال های بیشتری بر آرمان های غیر ممکن سوسیالیستی پای بفشرند و بواسطه این آرمان ها بر ملت خود حکم برانند.
اما استدلال دشمنان بزرگ کمونیسم و سوسیالیسم چه بود و چگونه مقابل نظم آن سالهای جهان ایستادند. در ادامه به صورتی بسیار مختصر به زندگی و اندیشه های 4 تن از بزرگترین مخالفان سیستم کمونیستی – سوسیالیستی می پردازیم.

لودويگ فون ميزس

فون میزس؛ منتقدی تمام عیار
لودویگ فون میزس(1973-1881) را می توان سرسخت ترین دشمن انواع و اقسام نظریه ها و ایده های جمع گرایانه به خصوص کمونیسم و سوسیالیسم به شمار آورد. وی در این دشمنی تا بدان جا مقاوم و محکم بود که هارتول[3] از او بعنوان غير قابل انعطاف ترين عضو حلقه مونت پلرین[4] نام برده و عنوان کرده که میزس بارها بعضي اعضای این حلقه، که خود از بزرگترین مبلغان لیبرالیسم بودند، را متهم به انحراف فکری و گرایش به سوي سوسياليسم كرده است.
میزس در تمام کارهای خود این اندیشه را پی می گیرد که تحت سیستم سوسیالیستی، انحصار در منتها درجه خود است، چرا که همه چیز در دستان دولت، بزرگترین و خطرناک ترین انحصار کننده، قرار دارد. در حالی که در نظر وی، سرمایه داری، تمایل ذاتی به تنوع و رقابت دارد. میزس می گوید؛ سوسیالیسم غیرممکن است. و این جمله حتی اسم یکی از کتاب های مهم اوست.  استدلال این است که در این سیستم، کالاها در مالکیت عمومی هستند، در نتیجه هیچ گاه خریده و فروخته نمی شوند بنابراین قیمت های بازاری شکل نمی گیرند. بدون قیمت بازاری هیچ راه کارایی برای تخصیص منابع وجود ندارد. و تصمیم سازی در اقتصاد صرفا سیاسی و بروکراتیک می شود که نتیجه اش اتلاف بی حد و مرز منابع است. در پاسخ به این انتقاد میزس بود که سوسیالیسم بازار توسط سوسیالیست ها وضع شد که در این سیستم سوسیالیستی، بازار وجود دارد اما مالکیت عمومی است. میزس در این باره توضیح می دهد که این جعل، وافی به مقصود نیست و چیزی از غیرممکن بودن سوسیالیسم کم نمی کند. چرا که تنها وقتی بازار کار می کند که قیمت ها واقعی باشند و در این سیستم قیمت واقعی شکل نمی گیرد. اگر سوسياليسم نتواند ابزارهاي توليد را به شكلي منطقي تخصيص دهد، آن‌گاه هدف توليد مادي به‌اندازه نیاز(یعنی هدف اولیه سوسیالیست ها) هم غيرممكن خواهد بود، چه رسد به آن‌كه کشور به ميزاني از فراواني مادي دست پيدا كند كه براي انتقال جامعه از “قلمرو نياز” به “قلمرو آزادي” (مدعای غایی سوسیالیسم و کمونیسم) ضروري است. ميزس  نشان می‌دهد كه اجتماعي‌سازي ابزارهاي توليد در مقياس اقتصاد يك كشور به فاجعه انسانی منجر خواهد شد. در واقع این پیش‌بینی میزس، هنگامی که فقر، گرسنگی کشیدن و مرگ ميليون‌ها نفر در اثر برنامه‌ريزي سوسياليستی را مشاهده می‌کنیم، دور از واقعیت نیست. در همین راستا، میزس 19 کتاب نوشته است که تقریبا در همه آن ها ردپایی از حمله و انتقاد از سوسیالیسم و کمونیسم وجود دارد.
البته وی تاوان این انتقادهای گزنده اش را پرداخت. در روزگاری که سوسیالیسم مد زمانه بود، افکار تند و رادیکال او توسط دانشگاه ها و محیط های علمی نامطلوب تشخیص داده می شد و این باعث شد تا علی رغم کارهای عظیم و اساسی در عرصه اقتصاد و فلسفه، نتواند به کرسی دانشگاهی دست یازد و بیش از 30 سال تنها به عنوان استاد مدعو دانشگاه نیویورک باقی ماند(این در حالی است که وی در سال آخر جنگ جهانی اول به عنوان “استاد ممتاز” دانشگاه وين دست يافته بود). با این وجود، سخنراني‌ها و سمينارهاي وي در دهه 1950 در دانشگاه نيويورك، سبب پرورش رهبران روشنفكري مهم بسياري براي جريان ليبرتارينيسم پس از جنگ شد. افرادي چون موري روتبارد، هانس سنهولز، جورج رايسمن، رالف رايكو، لئونارد ليگيو و اسراييل كرزنر از اين دسته‌اند.
وی در سن 87 سالگی بازنشست شد. در حالی که در این سن وی به عنوان مسن ترین استاد دانشگاه فعالی که هنوز تدریس می کرد شناخته می شد! میزس را می توان آزادیخواه مغموم لقب داد، کسی که حتی نتوانست در عمل پیروزی تئوری های خود را ببیند و در سن 92 سالگی در سال 1973 درگذشت.
فردریک آگوست فون هایک
فون هایک؛ منتقدی موثر
فردریک آگوست فون هایک(1992-1899)، از متاخرین میزس و اولین رئیس حلقه مونت پلرین است. جالب است بدانید هایک تا زمانی که کتاب میزس با عنوان “سوسیالیسم: یک تحلیل اقتصادی و اجتماعی” را نخوانده بود، یک سوسیالیست بود. اما پس از این که کتاب های میزس را خواند و در سخنرانی های وی شرکت کرد، به یکی از مهمترین اندیشمندان لیبرال تاریخ بدل شد. کسی که برخلاف میزس، علاوه بر گرفتن کرسی در بهترین دانشگاه های دنیا، نوبل اقتصاد و جوایز بسیار دیگری را از آن خود کرد.
هرچند که ميلتون فریدمن، هايك را “مهمترين متفكر اجتماعي قرن بيستم” ناميده است.  اما کالدول در کتاب خود می نویسد: “در آن زمان، هیچ کس ایده های هایک را نمی پسندید. او مدت مدیدی به خاطر ایده های اقتصادی و سیاسی اش مورد مضحکه قرار می گرفت، زیرا از زمان خود بسیار جلوتر بود.” این به خوبی مسیر پر فراز و نشیب زندگی هایک و البته تاریخ آن روزگار را نشان می دهد که بدون خستگی از سوی او طی شد و تمسخرها را به تمجید و انتقادها را به تحسین تبدیل کرد.
اما مبنای انتقادهای هایک از نظام سوسیالیستی بطور عمده بر دو کارویژه مهم بازار در سیستم اقتصادی آزاد مبتنی است. اولین کارویژه، خاصیت اطلاع رسانی نظام بازار است، بدان معنی که در بازار آزاد، آنچه انسان را قادر به انتخاب کارآمد می‌کند، علایم قیمتی است، شخص با دریافت این اطلاعات و با استفاده از معلومات خاصِ خود، هدف خود (به منظور کسب مطلوبیت بیشتر) را انتخاب می‌کند و با این انتخاب، معلوماتی خاص را به نوعی در اختیار دیگران قرار می‌دهد. بعبارت دیگر، اطلاعات پراکنده عاملان مختلف اقتصادی در یک سیگنال به نام قیمت بازتاب می یابد که سبب می شود تا عاملان به واسطه سیگنال قیمت، از تمام اطلاعات پراکنده ی شکل دهنده آن استفاده کنند. کارویژه دوم نیز خاصیت اکتشافی بازار است. بدین معنا که وقتی بازار، آزاد باشد، قدرت، اختیار و امکانات میان سازمانها و افراد رقیب پخش می‌شود و نظامی نامتمرکز ایجاد می‌شود که در آن هر فردی تشویق می‌شود از منابع و فرصتهای در دسترس به بهترین نحو استفاده کند، وی این فرآیند را جریان اکتشافی می‌نامد. هایک سپس با سلسله استدلالاتی مستحکم نشان می دهد که نظام سوسیالیستی با مخدوش کردن این دو خاصیت حیاتی بازار و سیستم اقتصادی، دچار مشکل و بحران جدی است. به عقیده او سوسیالیست‌ها قادر به درک این نکته نیستند که اقتصاد به عنوان یک کل، ضرورتا نظمی خود‌انگیخته است و هرگز نمی‌توان آن را به صورتی که گردانندگان نظم برنامه‌ریزی شده قادر به کنترل سازمان خود هستند، کنترل کرد یا تغییر داد. دلیل این مساله آن است که نظم‌های برنامه‌ریزی شده، تنها قادر به رفع مشکلاتی هستند که پیچیدگی های بسیار محدودی دارند. در مقابل، نظم‌های خودانگیخته از طریق فرآیند انتخاب طبیعی، تکامل می‌یابند؛ بنابراین نیازی به طراحی یا حتی درک آنها توسط یک ذهن واحد نیست.
باید دقت کنیم که در این تحلیل، فارغ از روایی مباحث اقتصاد سیاسی؛ شکست سوسیالیسم به بدذاتی یا حماقت عاملان قدرت نسبت داده نمی شود. از نظر هایک، حتی اگر باهوش‌ترین و خیرخواه‌ترین افراد هم در راس قدرت باشند، باز هم با ماموریتی روبه‌رو خواهند بود بسیار فراتر از حدود توانایی آنها است. مساله به این سادگی است که آنها هیچ گاه قادر به جمع‌آوری اطلاعات لازم برای داشتن عملکردی بهتر از بازار نخواهند بود. این یک محدودیت ساختاری انسانی است. چیزی هم که در تاریخ اتفاق افتاد این بود که تلاش‌ها برای پیاده‌سازی سوسیالیسم به همین دلیل به بن بست خورد. ولی هنگامی که قدرتمندان سوسیالیست به لحاظ اقتصادی شکست خوردند، عاملان قدرت به جای قبول شکست، به توزیع منابع به روشی که خود بیشتر می‌پسندیدند پرداختند. بطوری که شهوت ثروتمند ساختن خود و اطرافیان، دیگر کم‌کم قابل مهار کردن نبود. این چیزی است هایک آن را “بر صدر نشستن بدترین ها” می‌نامد. به این معنا، سوسیالیسم به خاطر بدذاتی افراد شکست نمی‌خورد، بلکه وقتی شکست خورد برای افراد بدذات مسیری سهل برای سوء‌استفاده از قدرتی که سوسیالیسم برای نیات خیر در اختیار آنها گذاشته، فراهم می‌شود. این همان راهی است که ما را از مارکس به استالین می‌رساند. سوسیالیسم، همانگونه که ‌هایک می‌گوید، یک خطای عقلی است. ریشه‌ این خطا در برداشتی اشتباه از نحوه‌ کارکرد اقتصاد و محدودیت‌های دانش انسان نهفته است. البته امروزه در بحث های مرتبط با اقتصاد سیاسی، به سایر مشکلات نظام سوسیالیستی از جمله انگیزه های عوامل انسانی و … بیشتر پرداخته می شود.
اما نقد هایک به سوسیالیسم و سوسیالیست ها در همین جا به پایان نمی رسد. وی وارد ریشه شناسی و جریان شناسی سوسیالیسم شده و اقدام به روان شناسی اجتماعی پدیده ای به نام سوسیالیسم می کند. هایک معتقد است که اصول جامعه مدرن  عبارتند از آزادی، فردگرایی و رقابت. اما مهم ترین اصول اخلاقی جوامع ابتدایی، همبستگی، گروه گرایی، تعقیب هدف های جمعی، سرکوب تکروی و مبارزه با فردگرایی است که در طول صدها هزار سال در سرشت روانی انسان مخمر شده و اکنون به سوسیالیسم به ارث رسیده است. بنابراین به عقیده هایک سوسیالیسم عمیقاً ضدمدرن و واپسگراست و سوسیالیست ها از اخلاق متعلق به جوامع ابتدایی دفاع می کنند. اصولی که سوسیالیسم بر پایه غرایز اخلاقی جوامع ابتدایی پیشنهاد می کند همبستگی، جمع گرایی و تعقیب هدف های جمعی است که با جامعه و اقتصاد مدرن سازگار نیستند و اگر بنای جامعه مدرن بر این مبانی ساخته می شد، نه تنها به پیشرفت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی امروزه نمی رسیدیم، بلکه هم اکنون قادر به تامین نیازهای اساسی افراد جامعه نیز نبودیم. از این منظر، جامعه مدرن با این ویژگی ها یکی از راه های ممکن نیست که محقق شده است، بلکه یگانه راه و تنها مسیر پیش پای بشر است. و قواعد اخلاقی، اقتصادی و سیاسی به وجود آمده در سیرِ تکاملیِ تمدن بشری تنها قواعد ممکن و عملی در جامعه مدرن است. بعبارت دیگر، از نظر هایک، سوسیالیسم نه تنها جانشینی برای آن و مرحله بالاتر و پیشرفته تری از مدرنیته نیست، بلکه به دلیل ابتنا بر غرایز اخلاقی ابتدایی آدمی، در اساس واپسگراست. نقدهای موثر و برنده هایک از سوسیالیسم به این طعنه معروف ختم می شود که “سوسیالیست‌ها از پشتیبانی غرایز موروثی برخوردارند، حال آن که ثروتِ جدید که موجب بلندپروازیهای جدید است به نظمی اکتسابی نیاز دارد که وحشیان اهلی نشده در میان ما که خویشتن را «از خود بیگانه» می‌خوانند، از پذیرفتن آن سرباز می‌زنند، هرچند هنوز، همه مزایای آنرا مطالبه می‌کنند.”
کارل پوپر، منتقد بنیادین
کارل پوپر(1994-1902) دوست و هموطن هایک و میزس بود که بعدها با کمک هایک به مدرسه اقتصادی لندن رفت و در آن جا به تحصیل پرداخت. پوپر هم همانند میزس، هایک و فریدمن، یکی از اعضای حلقه مونت پلرین بوده است.
پوپر هم همانند هایک و نوزیک و بسیاری دیگر از لیبرال های مطرح، در جوانی کمونیست- سوسیالیست بوده است. در این زمینه گفته می شود که فقر اقشار وسيع مردم در سالهای پس از جنگ، او را به سوی انديشه‌های سوسياليستی سوق داد. مدت کوتاهی عضو حزب کمونيست شد، ولی به سرعت از آن روی گرداند و بعدها اظهار داشت که “اگر چیزی وجود داشت که سوسیالیسم را با آزادی فردی جمع می‌کرد، من هنوز سوسیالیست بودم. زیرا هیچ چیزی بهتر از یک زندگی توأم با قناعت و ساده و آزاد در جامعه ای تساوی طلب ممکن نبود وجود داشته باشد. مدتی گذشت تا سرانجام پی بردم که این تصور رویای زیبایی بیش نیست، و آزادی مهمتر از برابری است، و کوشش برای محقق ساختن برابری، آزادی را به خطر می‌افکند، و اگر آزادی از دست برود، دیگر حتی برابری هم در میان افراد دربند وجود نخواهد داشت.”
بصورت خلاصه باید فلسفه پوپر را فلسفه انکار جبرتاریخی دانست. برای او تئوری های مبتنی بر ضرورت تاریخی یک مشت خرافات بودند . او می گفت که تاریخ جهان نه هدفی و نه معنایی دارد ، نه میشود آنرا پیش بینی کرد و نه میتوان برای آن دلیلی یافت. او فیلسوفان تاریخ که پیرامون سیرحوادث تاریخ، فرضیه بافی میکنند و درباره روح جهان صحبت می کنند، را  پیامبران دروغین می نامید. و درکتاب ” فقر تاریخگرایی ” در رابطه با مارکس و هگل گفت که هیچ قانون و هیچ ضرورتی درتاریخ ودرجامعه که برای حوادث آینده معتبرباشد، نمی تواند وجود داشته باشد. پوپر که انتقادهایش به جمع گرایی بیشتر از دیدگاه وی به فلسفه علم ناشی می شد، معتقد بود که بجای اهداف آرمان شهری که در نظام هایی نظیر سوسیالیسم و کمونیسم پیگیری می شود، باید در راه یک اصلاح تدریجی، سنجیده و گام به گام در جامعه کوشید تا زندگی مردم بهتر شود. وی خطاب به سوسیالیست ها و انانی که در اندیشه انقلاب های بزرگ بودند می گفت که ما باید به رویای ساختن بهشت روی زمین پایان دهیم؛ ولی جهان را می توان اصلاح کرد تا از درد و رنج انسان کاسته شود، کاری که به صورت تدریجی و با سعی و خطای مداوم صورت می پذیرد.
پوپر نیز همانند میزس و هایک به شدت مورد آماج حملات سوسیالیست ها و کمونیست های زمان خود قرار گرفت، چرا که وی با کتاب های مهمش توانسته بود پایه نظریات آرمان شهری و ابطال ناپذیر کسانی همچون مارکس را تضعیف کند. پوپر بعدها به پاس زحمات و تلاش هایش، به دریافت لقب “سر” نایل آمد.
میلتون فریدمن
فریدمن، منتقدی پرشور
میلتون فریدمن(2006-1912) در نیویورک از خانواده ای مهاجر و اوکراینی و در شرایط اقتصادی بسیار نامطلوبی به دنیا آمد. وی تنها با حمایت های یک موسسه خیریه توانست به تحصیلات عالی بپردازد و به گفته خودش اگر حمایت مالی نمی شد نمی توانست تحصیل را ادامه دهد. فریدمن یکی دیگر از اعضای حلقه مونت پلرین و شاگرد میزس و هایک است. او با کتاب هایی که نوشت و با فعالیت های فراوان دیگرش نظیر ساختن فیلم، سخنرانی در دانشگاه ها و … نشان داد که می توان لیبرال بود و پرشور از این آرمان ها دفاع کرد.
وی با تحلیل های اقتصادی خود در کتاب های مختلف نشان می دهد که اولا استدلال های کارل مارکس دارای ایرادات منطقی و اقتصادی فراوان هستند. به صورتی که این ایرادات، نتایج این استدلالات را مخدوش می کنند. ثانیا سوسیالیسم و کمونیسم را به عنوان نظام های اقتصادی دارای مشکلات ذاتی و عملکردی می شناسد و البته محکوم به شکست.
در همین راستا فریدمن در سرمایه داری و آزادی خاطرنشان می کند که “ما اکنون تجربه چندین دهه مداخله دولت را پشت سر گذاشته ایم. اکنون دیگر لازم نیست عملکرد واقعی بازار را با نتیجه آرمانی اقتصاد دولتی مقایسه کنیم. می توانیم واقعیت را با واقعیت مقایسه کنیم. در صورت انجام چنین مقایسه ای، نتیجه مشخص است. مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست چنین نوشتند: پرولتاریا در اعتراض و نبرد خود غیراز زنجیرهایش چیزی از دست نمی دهد؛ اما درعوض دنیا را صاحب می شود. در حال حاضر چه کسی می تواند ادعا کند که زنجیر پرولتاریای شوروی [سابق] از زنجیر پرولتاریایی امریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان یا هر کشور اروپایی دیگر سست تر است؟”
در همین زمینه وی اشاره می کند که برای آنکه افراد جامعه ای بتوانند از اندیشه ای جانبداری کنند، در وهله اول باید توانایی تأمین معاش روزانه خود را داشته باشند. این مسئله در یک جامعه سوسیالیستی مشکل ایجاد می کند، چون همه مشاغل زیر نظارت مستقیم مقامات سیاسی قرار دارد. وی با مطرح کردن این بحث، عملا به ریشه های اقتصادی دموکراسی و آزادی های سیاسی پرداخته و خاطرنشان می کند که اولین چیزی که در نظام مبتنی بر سوسیالیسم یا کمونیسم از بین می رود همین آزادی های فردی و به تبع آن دموکراسی است. ایمون باتلر در این خصوص اذعان می کند که ترس فریدمن از تمرکز قدرت رسمی، او را به چیزی که خودش “لیبرال” می نامد تبدیل کرده است: او دولتی را جستجو می کند که اساسا محدود به محافظت از ساختار قانونی خاصی است که به مردم اجازه می دهد به طور اختیاری در محلی به نام بازار فعالیت کنند، دولتی که قدرتش محدود و پراکنده است”. فریدمن از تمرکز قدرت هراس دارد و این هراس را در کتاب ها و نوشته های خود به خوبی ابراز کرده است. حال چه این تمرکز قدرت از سوی یک دولت و نظام سوسیالیست پدید آمده باشد و چه از سوی یک دولت محافظه کار. نزد او فاشیسم و کمونیسم به طور یکسان مثال های بدی از تمرکز گرایی اجباری هستند. فریدمن بخوبی نشان می دهد که این تمرکز قدرت سیاسی به راحتی به تمرکز قدرت اقتصادی نیز تبدیل می شود. بصورت خلاصه و مختصر شاید بتوان این امر را در یک جمله نیشدار از خود فریدمن خلاصه کرد: “در جامعه سوسیالیستی ممکن است افرادی درآمدهای هنگفت یا حتی سرمایه هایی عظیم داشته باشند. اما لزوما چنین افرادی تنها از مقامات عالی رتبه دولتی خواهند بود!”
نتیجه گیری
اندیشمندانی که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفتند، سرمایه داری و لیبرالیسم را نظام «طبيعي» انسان‌هاي آزاد می دانند. همگي بر اين باورند كه اگر سرمایه داری به حال خود رها شود، موفقيت‌آميزتر از هر نظام ديگري به رشد مادي دست خواهد يافت. بقول یکی از لیبرال های معروف ” امروزه مردم همه جا هزينه‌هاي سوسياليسم و کمونیستی را درك كرده اند. {هرچند} سال‌هاي زيادي لازم بود تا شواهدي كه نشان مي‌دهد آزادي، تنها محرك قدرت‌مند براي تغيير، برای ابتكار و تولید محصولات و خدمات و گوناگون است، جمع‌آوري شود. توافق بر سر اثرات مثبت انتخاب آزاد و بازارهاي آزاد بر استاندارد هاي زندگي به سختي حاصل شده است. تجلي برتري مالكيت خصوصي و نظام بازار فرايندي زمان‌بر است. تغييرات كوچك در نرخ رشد، اثرات معجزه آساي خود را بعد از گذز زمان نشان مي‌دهد. اغلب اين اثر تجمعي بعد از حتی يك دهه خود را نشان مي‌دهند. به همین جهت، تنها در دهه‌ي 80 بود كه افراد به اصطلاح مطلع از اوضاع، از اين باور كه اتحاد جماهير شوروي بر اقتصاد بازار سبقت مي‌گيرد، بازگشتند.” دلیل این تاخیر هم می تواند این باشد که رشد توليد مي‌تواند با سرمايه‌گذاري دولتی و كپي‌برداري از تكنولوژي هم به ‌دست آيد. روسيه در دهه‌ي 30، لهستان در دهه‌ي 60 و احتمالا چين با اجبار به تبديل پس‌اندازها به سرمايه‌گذاري با نرخ‌هاي بالا، به نرخ‌هاي رشد متوسط و بالا دست يافتند. مي‌دانيم كه مقدار قابل توجهي از آن سرمايه‌گذاري‌ها در روسيه و لهستان ناكارا بودند. سدها، کارخانه های فولاد، و كارخانه‌هاي كشتي‌سازي تنها وقتي سرمايه‌گذاري صورت مي‌گرفت و زيربناها ساخته مي‌شد شغل و درآمد ايجاد مي‌كردند. اما سرمايه‌گذاري ناكارا بود، چون قيمت‌هاي بازاري كه سرمايه‌گذاري را به سمت استفاده‌هاي كارا هدايت كند وجود نداشت و انگيزه‌ي كارگران و مديران براي توليد باكيفيت يا استفاده‌ي كارا ازمنابع ناچيز بود.
اما از سوی دیگر و در همین مدت، كشورهاي آسيايي بهترين روش را از طريق واردات سرمايه و آموزش شهروندان‌شان براي استفاده از تكنولوژي‌هاي جديد اتخاذ كردند. هميشه نمی توان براحتی فهمید که سيستم بازار تصميم درست را اتخاذ می كند و دولت دچار خطا می شود. اغلب سال ها زمان مي‌برد تا اين تفاوت‌ها واضح و روشن شود. بطور مثال، تا تقريبا دهه‌ي پيش، تركيب اقتصاد خصوصي و برنامه‌ريزي مركزي كه درژاپن به‌كار رفته بود، جذابيت زيادي داشت. نرخ پس‌انداز بالا و آموزش دولتي مناسب باعث شدند كه تجربه‌ي ژاپن فوق‌العاده موفق به نظر برسد. صرفا ما و آن‌ها تنها در سال‌هاي اخير، متوجه ‌اين نكته شده ايم كه منافع، زود خود را نشان می دهند، اما ضررها و اتلاف منابع در وام‌هاي بد سيستم بانكي و در كنار آن سرمايه‌گذاري‌هاي ناکارآمد و ضررده كه بايد در قيمت‌هايي پايين‌تر از قيمت دفتري ثبت و يا فروخته شوند، برای چند سال یا چند دهه مکتوم می مانند.
به هر تقدیر، سوسياليسم به عنوان اقتصادي با برنامه‌ريزي متمركز كه دولت در آن ابزارهاي توليد را كنترل مي‌كند، در قرن بیستم سرانجامی تراژیک داشت و با کنار رفتن کوبا، هم اکنون کره شمالی در این مسیر تنها شده است. اين نوع نظام اقتصادي كه از تعهد به اصلاح نقايص اقتصادي و اخلاقي كاپيتاليسم نشات گرفت، هم به لحاظ سوء‌ كاركرد اقتصادي و هم از نظر ظلم اخلاقي از سرمایه داری بسيار پيشي گرفت. کوبا هم همچون دیگر کشورهای سوسیالیست-کمونیست، بصورت رسمی از این گونه سیاست ها دست کشید. با اين حال، ايده و آرمان سوسياليسم از بين نرفته است. مشخص نيست كه آيا شكلي از سوسياليسم در نهايت به عنوان يك نيروي‌سازمان‌دهنده مهم دوباره ظهور خواهد كرد يا نه اما افرادي كه داستان شگرف فراز و نشيب‌هاي تاریخ را مدنظر قرار می دهند، چیزهای بسیاری آموخته اند و هراس های بسیاری دارند.

[1] . تا پيش از انقلاب 1917 روسيه، «سوسياليسم» و «كمونيسم» معادل همديگر بودند. هر دوي اينها به سيستم اقتصادي اشاره داشتند كه در آن، دولت مالك ابزارهاي توليد است. اين دو واژه، با ارائه تئوري سياسي ولاديمير لنين (1924-1870) و در نتيجه عملكرد وي، از لحاظ معنايي تفاوت عمده‌اي با يكديگر پيدا كردند. برای اطلاعات بیشتر به مدخل کمونیسم دایره المعارف اقتصاد، ترجمه محمدصادق الحسینی و محسن رنجبر مراجعه شود.
.[2]منظور از فضای روشنفکری، فضایی است متشکل از کسانی که کار فکری و قلمی، حرفه اشان است. از ادبیان و شاعران گرفته تا نقاشان و فیلسوفان.
[3] . Hartwell, R. M, “A History of the Mont Pelerin Society”, Indianapolis: Liberty Press, 1995.
[4] . حلقه‌ مونت ‌پلرين(Mont Pelerin) در 1947، هنگامي كه تفكرات ماركسيستي و كينزي در سراسر جهان در حال گسترش بود، به وجود آمد. فردریش فون‌هايك، سازمان دهنده‌ اصلي اين حلقه و اولين رييس آن بود. وي معتقد بود كه اين گروه بايد متشكل از دانشمندان و پژوهشگران برجسته‌اي باشد كه به بحث و نقد تفكرات جمع‌گرايانه پرداخته و از ایجاد سروصدا در جامعه و تبليغات براي خود دوري كند. از مواردي كه در اعلاميه اهداف مونت‌پلرين به آنها اشاره شده مي‌توان به تصديق حقوق مالكيت خصوصي، موازين اخلاقي فعاليت‌هاي خصوصي و عمومي، آزادي فكر و بيان و “حق هر فرد براي تعيين روش زندگي خود” اشاره كرد.
منبع:مجله مهرنامه (شماره 6)

کوز از قضیه مشهور کوز و کاربرد علم اقتصاد در دنیای امروز می‌گوید


این مطلب در زمانی که رانلد کوز 95 ساله بود، نوشته شده است.
 

کوز این روزها بسیار آهسته حرکت می‌کند، اما این نوع حرکت كردن او قابل‌بخشش است. در سن 95 سالگی، ذهن وی هنوز بی‌تردید همان تیزبینی را دارد که در زمان دانشجویی داشت؛ آن هنگام که شروع به انديشيدن درباره علم اقتصاد به شیوه‌هایی کرد که کل حوزه اقتصاد را تغییر شکل داد.
کوز که اکثر سال‌های دانشگاهی خود را در دانشكده حقوق شیکاگو به سر برده است، جایزه نوبل اقتصاد سال 1991 را به خاطر نوشتن مقالات غیرعادی و غیرفني، اما فوق‌العاده تاثیرگذار به‌دست آورد شامل مقاله «ماهیت بنگاه» (1937) که بینش‌های تكان‌دهنده‌اي ارائه کرد که چرا بنگاه‌هاي اقتصادي وجود دارند و «مساله هزینه اجتماعی» (1960) که معمولا به عنوان کاری پايه‌اي در حوزه حقوق و اقتصاد مطرح می‌شود.
کوز گفت: «من هرگز در بازی خیلی موفق نبودم. برایم اهمیتي نداشت که برنده یا بازنده شوم.» یک دوست به من گفت «تو چنان برخورد می‌کنی که گویی داري کتب سرود مذهبی را توزیع می‌کني» رویکرد کوز، برای دانش‌پژوه متشخصي مناسب است که با تمام وجود معتقد است انگیزه‌هاي طرفين خصوصی برای حل و فصل اختلافات‌شان با کسب حداکثر منافع - حتی اگر نیاز به رای دادگاه باشد- منجر به راه‌حل کارآ و دو جانبه منفعت‌داری می‌شود که همیشه بر دخالت دولت ارجحیت دارد.
این یک تعریف بسیار ساده از تفکر پیچیده کوز در موضوعي است که اقتصاددانان، قضیه کوز می‌نامند. کوز این قضیه را در موضوعاتی همچون فروش حق پخش برنامه‌های رادیویی به نسبت‌هایی از طیف الکترومغناطیس و مساله آلودگی به‌کار برد، در حالی که تعداد اقتصادداناني بيرون از شمارش، آن را تقریبا در هر حوزه‌ای از فعالیت انسانی به‌کار گرفتند.
کوز با همان ديد بسیار وسیعی که دارد، حوزه اقتصاد را زیر نظر می‌گیرد و معتقد است علم اقتصاد به موضوعی «تئوری محور» تبدیل شده و وارد پارادایمی شده است که نتیجه‌گیری‌ها بر مساله‌ها تقدم یافته‌اند. او مي‌گويد: «اگر به یک صفحه از نشریات علمی مثلا نیچر نگاه کنید، هر چند هفته يكبار جملاتی مثل این را خواهید دید که «ما مجبوریم دوباره در این باره فکر کنیم. این نتایج به آن صورتی که ما فکر می‌کردیم در نیامدند.» خوب در علم اقتصاد، نتایج همیشه به همان راهی می‌روند که ما فکر می‌کردیم باید بروند، زیرا ما فقط به روش معینی به مسائل نگاه می‌کنیم و فقط پرسش‌های معینی را می‌پرسیم.»
کوز اشاره می‌کند که هر استادی «می‌تواند درسی درباره اقتصاد بر اساس کتاب ثروت ملل آدام اسمیت ارائه دهد، اما هیچ‌کس نمی‌تواند درسی درباره هر موضوعی مثلا فیزیک بر اساس کارهای نیوتن یا گالیله ارائه دهد.»
اما او معتقد است علم اقتصاد ثابت کرده است که فوق‌العاده مفید است. او می‌گوید «مفاهیمی که در اقتصاد بسط داده شده است- هزینه فرصت، عرضه و تقاضا و کشش- را می‌توان در همه جا به‌کار برد. کسی مثل گری‌ بکر به نحو حیرت‌انگیزی این اصول اقتصادی را در حوزه جامعه‌شناسی به‌کار برد. این بی‌نهایت مفید است. کسانی که از داشتن چنین مفاهیمی محروم هستند دائم با مشکل برخورد می‌کنند و سپس اقتصاددان با این مفاهیم وارد می‌شود و مشکل را رفع و رجوع می‌کند.» اما کوز نتیجه می‌گیرد که علم اقتصاد همچنین «به‌ندرت روش‌های بنیادی در نگاه ما به کارکرد نظام اقتصادی را
تغییر می‌دهد.»
كوز در لندن به دنیا آمد در زمانی که اکثر زنان کارهای شاق خسته‌کننده‌ای انجام می‌دادند و بوی گند و کپه‌های مدفوع اسب‌ها از اجزای اصلی مناظر شهری بود. کوز اعتقاد راسخی دارد که نظام اقتصاد بازار آزاد فعلی، سطح زندگی بهتری برای مردمان بیشتری، نسبت به هر زمان دیگر در تاریخ فراهم کرده است. «حتی اگر فقیرترین شخص در مکزیک کنونی باشید، وضع زندگی‌تان به مراتب بهتر از فقیرترین شخص در مکزیک 100 سال قبل است، به طوری که اینک درد و رنج کمتری داریم و وضع زندگی عموما بهتر شده است و در کل جالب‌تر به نظر می‌رسد.»
کوز گفت «تصور نظامی که از نظام با حقوق مالکیت خصوصی و بازارها بهتر کار کند بسیار سخت است: سازوکاری که مکرر در برابر رژیم‌هایی به اثبات رسيده است که اقتدار و برنامه‌ريزي مرکزی، نیروی اقتصادی مسلط بوده است. نظام کسب‌و‌کار خصوصی با بازارهای رقابتی و دقیق ظاهرا به بهترین نحو عمل می‌کند چون اقتدار و برنامه‌ريزي مرکزی قادر به انتشار دانایی نیست و این دانایی به کارآترین روش با کارکرد بازار به‌دست همه می‌رسد.»
لبخند دائمی کوز و چشم‌های آبی درخشان وی، بیش از نه دهه عمر کردن وی را باورنکردنی می‌سازد؛ بنابراین تعجب‌آور است اگر بشنویم که او می‌گوید درباره آینده جهان بدبین است: نه به این خاطر که او معتقد است شرایط انسان‌ها بدتر شده است، بلکه چون «همان طور که سده بیستم نشان داده است، ما از چنان ظرفیتی برخورداریم که اوضاع را خیلی راحت خراب کرده و به گند بکشیم و حتی زمانی که می‌توانیم مسلما کار درستی انجام دهیم اغلب مسیرهای نادرست را انتخاب می‌کنیم.» 


نقل قول
چهار راه وجود دارد که می‌توانیم پول خرج کنیم. می‌توانیم پول خودمان را برای خودمان خرج کنیم. وقتی چنین می‌کنیم، وسواس به خرج می‌دهیم تا هزينه حداقل و منفعت حداكثر شود.
می‌توانیم پول خودمان را برای دیگری خرج کنیم. مثلا یک هدیه تولد بخریم. در این صورت خیلی به محتوای هدیه کاری نداریم، اما به قیمتش توجه داریم.
می‌توانیم پول دیگران را خرج خودمان کنیم. در این صورت من خودم را یک نهار خوب مهمان می‌کنم.
در نهایت می‌توانیم پول دیگری را برای دیگری خرج کنیم. اگر چنین شود، نه دل‌نگران پولی هستیم که خرج می‌شود و نه نگران چیزی که کسب می‌شود. این حالت آخر، دولت است. 


میلتون فریدمن 

مترجم: جعفر خيرخواهان

چه قیمتی باید پرداخت تا مردی داووسی بود؟


مدیران ارشد، رهبران دولتی و دانشگاهیان سراسر جهان هر سال برای حضور در اجلاس سالانه اقتصاد جهانی عازم داووس سوئیس می‌شوند- تجمیع قدرتی سرمست‌کننده که تجارت و سیاست و نوشیدنی‌ را در آلپ سوئیس با هم ترکیب می‌کند.
این واقعه‌ای است که طیف وسیعی از تصمیم‌گران را به داووس می‌کشاند، از جیمی دایمون، مدیر ارشد جی‌پی‌مورگان چیس گرفته تا نخست وزیر یونان جورج ای.پاپاندرئو تا بونو رهبر گروه راک یوتو از ایرلند. ظاهرا هم همه برای تفکر در مورد اینکه مشکلات جهان چگونه باید حل شود.
البته، بیشتر این یک هفته واقعا درباره یک چیز است: شبکه‌سازی. همان‌طور که نسیم طالب نویسنده کتاب «قوی سیاه» آن را برای تام کین از تلویزیون بلومبرگ توصیف کرد، این واقعه «افراد موفقی را تعقیب می‌کند که می‌خواهند در کنار دیگر افراد موفق باشند. این یک بازی است.»
 دعوت به این اجلاس باید یک امتیاز منحصر به فرد تلقی شود، اما برای مدیران شرکت‌ها، هزینه اینکه داووسی باشند، حتی تنها برای دو روز، اصلا ارزان نیست.
طی هفته گذشته، من با بیش از دو جین از مدیران ارشد اجرایی و سایر مدیرانی که به‌طور منظم برای حضور در این ارتفاع بالا سفر کرده‌اند مصاحبه کرده‌ام تا هزینه مالی واقعی شرکت‌ها جهت حضور در این اجلاس سالانه را اندازه‌گیری کنم.
اما قبل از اینکه ما به هزینه‌های هواپیماهای خصوصی، هتل‌ها و یک ماشین و یک راننده برسیم، مهم‌تر از همه بلیت است که مجانی هم نیست.
تنها برای داشتن مجالی برای دعوت شدن به داووس، شما باید دعوت شوید تا عضو اجلاس اقتصاد جهانی غیرانتفاعی سوئیس باشید که توسط کلاوس شواب یک دانشگاهی متولد آلمان بنیان‌گذاری شد. سطوح مختلفی از عضویت در داووس وجود دارد: سطح پایه (basic level) که به شما یک دعوت‌نامه برای داووس می‌دهد، با هزینه ۵۰,۰۰۰ فرانک سوئیس یا حدود ۵۲,۰۰۰ دلار. بلیت هم ۱۸,۰۰۰ فرانک سوئیس (۱۹,۰۰۰ دلار) است به علاوه مالیات که کل هزینه عضویت و هزینه ورودی را به ۷۱,۰۰۰ دلار می‌رساند.
اما هزینه فوق تنها شما را به درهای ورودی داووس می‌رساند، همراه با ورود به همه جلسات عمومی. اگر می‌خواهید به آن سوی طناب مخملی برای مشارکت در نشست‌های خصوصی در میان همتایان صنعتی‌تان دعوت شوید، باید با سطح «عضو پیوسته صنعت» (Industry Associate) ارتباط برقرار کنید. هزینه این سطح از اجلاس ۱۳۷,۰۰۰ دلار است به علاوه قیمت بلیت که کل هزینه را به ۱۵۶,۰۰۰ دلار می‌رساند.
خب، بیشتر مدیران ارشد دوست ندارند تنهایی به جایی بروند؛ بنابراین آنها ممکن است از همکارشان بخواهند که با آنها برود. خب، اجلاس اقتصاد جهانی تنها به شما اجازه نمی‌‌دهد که یک بلیت اضافی را ۱۹,۰۰۰ دلار خریداری کنید. در عوض، شما باید عضویت سالانه خود را برای سطح «شریک صنعت» به‌روزرسانی کنید. این کار هزینه شما را حدودا به ۲۶۳,۰۰۰ دلار می‌رساند به علاوه هزینه دو بلیت که کل هزینه را به ۳۰۱,۰۰۰ دلار می‌رساند.
و اما اگر شما بخواهید همراه هم داشته باشید، مثلا ۵ نفر، هزینه‌تان به چقدر خواهد رسید؟ حالا شما در خصوص سطح «شریک استراتژیک»Strategic Partner) صحبت می‌کنید. اتیکت قیمت این سطح ۵۲۷,۰۰۰ دلار است. (این تنها حق عضویت سالانه شما همراه با ۵ دعوت‌نامه است. هزینه هر دعوت‌نامه هم هنوز ۱۹,۰۰۰ دلار است؛ بنابراین اگر ۵ نفر با شما بیایند، این رقم به ۹۵,۰۰۰ دلار می‌رسد که کل هزینه را به ۶۲۲,۰۰۰ دلار می‌رساند).
امسال، همه شرکای استراتژیک ملزم به دعوت کردن حداقل یک زن جهت تنوع در حاضرین در اجلاس هستند.
در سطح شریک استراتژیک، شما همانند اتاق‌های کنفرانس‌ برای برگزاری جلسات به نشست‌های خصوصی هم دسترسی دارید و شاید بزرگ‌ترین مزایای شما، ماشین و راننده شماست که به شکارچی اجازه شکار لحظه به لحظه و از این در به آن در را می‌دهد.
در همین حال، اجلاس می‌گوید این کاربردها قابل‌قبول نیست تا به یک شریک استراتژیک تبدیل شوید مگر این‌که کمپانی از چین یا هند باشد و این باید یکی از ۲۵۰ بزرگ‌ترین جهان باشد.
به‌طور منصفانه، اشاره به این موضوع ارزشمند است که عضویت در همه سطوح نه تنها به شما حق حضور در همه جای اجلاس داووس، بلکه همچنین حق حضور در حداقل نیم جین از جلسات دیگری که در سراسر جهان برگزار شود را نیز به شما می‌دهد. همچنین عضویت شما، حق دسترسی به پروژه‌های تحقیقاتی مختلف اجلاس داووس را نیز می‌دهد.
البته، همه هزینه‌ها تنها شامل هزینه‌های مرتبط با سفر به سوئیس نیست، هزینه زدن گشتی در اطراف و شاید برگزاری یک مراسم شام یا یک میهمانی پیش‌غذا برای مشتریان (که، در واقع، جایی است که به هر صورت کنش واقعی آن‌جا اتفاق می‌افتد) را نیز باید به کل هزینه‌های یک شرکت افزود.
یک سرمایه‌گذار بزرگ امسال یک کلبه ییلاقی را در خارج از داووس برای خود و کارمندانش اجاره کرده است. هزینه آن برای یک هفته ۱۴۰,۰۰۰ دلار است. هزینه یک ماشین و یک راننده که اجلاس اقتصاد جهانی برای شما سازماندهی می‌کند، حدود ۱۰,۰۰۰ دلار است برای یک هفته برای یک مرسدس اس کلاس.
کرایه یک مسافر درجه یک ( First Class) از نیویورک به زوریخ حدود ۱۱,۰۰۰ دلار است، اما هزینه یک هواپیمای خصوصی با استفاده از نت‌جت حدود ۷۰,۰۰۰ دلار برای سفر است، این رقم براساس گفته مدیری است که از این خدمت استفاده کرده است، اما خدمات هلیکوپتر از زوریخ به داووس؟ هر بار ۳,۴۰۰ دلار. (اجلاس یک اتوبوس مجانی برای آن‌هایی تهیه دیده که نگران ردپای‌ محیطی‌شان هستند).
البته، بسیاری از شرکت‌ها به مشتریان شام هم می‌دهند، همین‌طور شام‌هایی هم در عصرهای مختلف برای بعضی شرکت‌ها.
مثلا در پست‌هتل، حداقل هزینه رستوران ۲۱۰ دلار برای یک‌بار است. هزینه یک میهمانی پیش‌غذا برای ۶۰ تا ۸۰ نفر تنها برای یک ساعت حدود ۸,۰۰۰ دلار و برای دو ساعت ۱۶,۰۰۰ دلار است. بزرگ‌ترین میهمانی‌ها، شبیه به آن میهمانی‌ای که شب جمعه توسط گوگل برای چند صد نفر برگزار می‌شود، می‌تواند برای یک عصر ۲۵۰,۰۰۰ دلار هزینه داشته باشد.
همه این‌ هزینه‌های حک شده کمک می‌کند تا اجلاس اقتصاد جهانی به کسب‌وکاری بزرگ تبدیل شود – شاید بزرگ‌ترین سازمان‌دهنده کنفرانس در جهان. براساس گزارش سالانه اجلاس، هزینه‌های آن حدود ۱۵۸ میلیون دلار و درآمد آن هم در این حدود است. تقریبا نیمی از این هزینه‌ها مربوط به امور آنجا و نیمی دیگر هم برای پرسنل است.
اما ممکن است همه این هزینه‌ها خیلی زود از مد بیافتد. همان‌طور که یکی از حضار، دیوید راثکوپف، اخیرا در وبلاگش نوشت «کوشش تمام و کمال به چندین دلیل تحلیل رفته است که همه آنها هم مرتبط با بی‌کفایتی داووس به مثابه یک اجلاس شبکه‌سازی است».
او این موضوع را توضیح می‌دهد درست همانند استیو کیس، بنیان‌گذار AOL که یک بار در حالی که در شلوغی در مرکز اصلی کنفرانس ایستاده بود به من گفت: «شما همیشه احساس می‌کنید در داووس در جای اشتباهی حضور دارید و جلساتی بهتر در جای دیگری برگزار می‌شود، جایی مانند هتلی که در آن اقامت دارید و بهتر است به آنجا بروید. گو اینکه داووس واقعی در جایی مرموز اتفاق می‌افتد.»
منبع: نیویورک تایمز

Wednesday, February 16, 2011

با هم از چه سخن گوییم؟



دوست دارم وقتی با “دوستانم” می نشینیم از تجربیات اصیل زندگی مان بگوییم. تعارف، ظاهرسازیها و اداها را کنار بگذاریم. از آن مهمتر دوست دارم به جای صحبت در مورد دیگران از یافته های خودمان سخن بگوییم و از دیگران در این رابطه چیزهایی بشنویم. اینها مهمترین چیزهایی است که برای یافتن شان عمرمان را هزینه کرده ایم.
امروز این ایمیل را دریافت کردم که از جنس ایمیل های تفریحی است که هر روز ده ها مورد فرستاده می شود اما خواندنش حال و هوایم را عوض کرد:
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو ” می دانم چه حالی داری ” چون در واقع نمی داني./ یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است. /هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند./از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است./در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن./وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: “برای چه می خواهید بدانید؟”/هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن./هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن./ وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای./ هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور./ راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن./ هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر./ شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد./ سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : ” آماده، هدف، آتش “/ هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد./ چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد./ وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور./ هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن./ وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن./در حمام آواز بخوان./در روز تولدت درختی بکار./طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند./بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر./فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی./ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن./هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند./شیر کم چرب بنوش./هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد./فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود./از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

Sunday, February 13, 2011

بودجه دولتی تحقیق و منابع خصوصی و منافع شخصی




بخش اعظمی از منابع مالی تحقیق در دنیا از طریق دولت یا بخش عمومی تامین می‌شود. منابع مالی این بخش‌ها هم از مالیات یا سایر منابع بودجه عمومی است و لذا دست آخر به شهروندان تعلق دارد. پس دانش‌مندی که در یک مرکز تحقیقاتی یا دانش‌گاه دولتی یا تامین مالی شده توسط دولت کار می‌کند در واقع با پول مردم کار می‌کند و بابت زمانی که صرف می‌کند حقوق می‌گیرد. سوال این است که نتیجه و منافع کار محقق متعلق به چه کسی است؟ خود شخص او یا دولت (یا عموم شهروندان)؟ به نظر می‌رسد دو گزاره رقیب در این بین وجود دارد:
1) وقت کار دانش‌مند توسط مردم تامین مالی شده و لذا محصول کارش هم مال مردم است. درست شبیه شرکت ساختمانی که با پول دولت ساختمانی را می‌سازد ولی ساختمان متعلق به خود او نیست یا برنامه‌نویسی که با پول یک شرکت نرم‌افزاری را تهیه می‌کند ولی حق‌امتیاز نرم‌افزار مال خودش نیست. اگر به این گزینه معتقد باشیم باید بپذیریم که هر گونه منفعت شخصی از محل مهارت‌های ناشی از کار تحقیقاتی و نتایج تحقیق باید ممنوع بوده و به دولت تعلق بگیرد. به این ترتیب جایزه‌ای که محقق بابت مقاله‌اش می‌گیرد، محصولاتی که ممکن است بر اساس آن بسازد و غیره مال مردم است.
2) در عمل نتیجه گزاره یک لزومن برقرار نیست. بسیاری از موسسات عمومی به دانش‌مندان‌شان اجازه می‌دهند تا نتیجه تحقیق را به نام خود ثبت کنند (هر چند ممکن است سهمی دریافت کنند) یا برخی بودجه‌های تحقیق دولتی به محقق این اجازه را می‌دهد تا با استفاده از نتایج تحقیق شرکت شخصی راه اندازی کند. مشاهده این واقعیت ممکن است ما را به سمت این گزاره ببرد که به دلایل انگیزشی منفعت شخصی (ولو از بودجه دولتی) باید جزیی از بسته حق‌الزحمه محقق باشد. در واقع می‌توانیم این گونه فکر کنیم که قرارداد بین دولت (شهروندان) و محقق از دو جزء تشکیل می‌شود. جزء اول حقوق ثابتی است که محقق می‌گیرد و جزء دوم اختیار (Option) است که به محقق تعلق می‌گیرد و صرفن زمانی ارزش مثبت دارد که تحقیق به نتایج خوبی برسد. وجود این عنصر اختیارگونه (ضمنی) در قرارداد حق‌الزحمه باعث می‌شود تا انگیزه محقق برای کار سخت بیش‌‌تر شود. چون تحقیق جزو کارهایی که اندازه‌گیری بهره‌وری آن بسیار مشکل است باید مکانیسم انگیزشی طراحی کرد که منافع شخصی محقق بهره‌وری را ارتقاء دهد.
منبع:حامد.ق

Thursday, February 10, 2011

ازدواج به سبک وودی آلن و سقراط



 بعضی از جملات قصار مثل زلزله تمام وجود آدم را با همه ی محتویاتش به لرزه درمی آورند؛ یعنی اگر بعد از خواندنشان دست کنی جیبت می بینی هرچه اسکناس گذاشتی تو جیبت شده پول خرد!
در این میان یک سری از آن ها خوبی شان این است که تکلیف آدم را -دست کم از دیدگاه گوینده شان- در قبال موضوع معلوم می کنند. مثل این:
«اگر می خواهی خدا را بخندانی از طرح و برنامه های آینده ات برایش بگو!»     وودی آلن
بعضی دیگر اما درست کارکرد وارونه دارند. هر طور که آن ها را بخوانی و تفسیرشان کنی آخرش یک جورهایی بلاتکلیفی. مثل این:
«ازدواج کنید به هر وسیله ای که می توانید. اگر زن خوبی گیرتان آمد خوشبخت خواهید شد؛ اگر هم گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف خواهید شد.»      سقراط




Husbands and Wives فیلمی است خوب از وودی آلن که چندان بی ارتباط به فرمایش جناب سقراط نیست. دیدنش را از دست ندهید.

Tuesday, February 8, 2011

خشونت



میدانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزار گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه پایین آمده  لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف میکند.  
نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده. نگاهی که ما نمیبیینیم. که نمیدانیم ادامهاش وقتی چشمهای ما در مجلس نیستند چیست. ترسی است که آرام آرام در طول زمان بر جان زن نشسته ...
خشونت بیکلام، بیتماس بدنی، مردی است که در را که باز میکند زن ناگهان مضطرب میشود، غمگین میشود. نمیداند چرا. در حضور مرد انگار کلافه باشد. انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست. که کم است. که باید لاغرتر باشد چاق‌ترباشد زیباتر باشد خوشحالتر باشد سنگینتر باشد جذابتر باشد خانهدارتر باشد عاقلتر باشد.
خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر میکند باید باشد. خشونت آن نقابی است که زن میزند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد.
مرد می تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمساش کند. بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند. این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده ...
خشونت، آزار، تحقیر امتداد همان مادر *** ها، *** ها، خواهر *** ها، مادرش را فلانها، عمهاش را بیسارهایی است که به شوخی و جدی به هم و به دیگران میگوییم. خشونت، آزار، تحقیر همان زن صفت، مثل زن گریه میکردیهایی است که بچههایمان از خیلی کودکی یاد میگیرند.
خشونت، آزار تحقیر پلههای بعدی نردبانی هستند که پله اولش با فلانی و بیساری معاشرت نکن چون ... فلان لباس را نپوش چون ... است.  چونهایی که اسمشان میشود "عشق". عشقهایی که میشوند ابزار کنترل. که منتهی میشوند به زنانی بیاعتماد به نفس، بیقدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان، وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده که فکر میکنند همه زخمهایشان از عشق است. که مرد عاشق زخم میزند و زخم بالاخره خوب میشود.
خشونت زنی است که زیر نفسهای آغشته به بوی الکل مردش تظاهر به لذت میکند و فکر میکند قاعده بازی همین است. خشونت توجیه آزار روحی، کلامی، جسمی، جنسی مردی است که مست است. مستی انگار عذر موجهی باشد برای ناموجه ترین رفتارها.
میدانید؟ کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست. کبودی و زخم و شکستگی خوب میشوند. قدرت و شادابی و باور به خویشی که از زن در طول ماهها و سالها گرفته میشود گاهی هیچوقت هیچوقت ترمیم نمیشود.

منبع:نامشخص