Tuesday, July 26, 2011

کاریکاتور

https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjHHOtpwU-f7c5OWVbzzuhU51GzsG44SnLji5VuI5ESOiPLsKjFGtFgs67ck2sODAMxVej_dbO1J0t3JSiLImyItD49KMoTYGJ4M43YwP9-BuV9LxWvCb_0bFzZB5vd2qUmwRqKNAFa0Fc/s1600/Angel+Boligan-Mexico.jpg
Angel Boligan - Mexico
*
روی دیگ نوشته "خزانه عمومی"  که می شود همان "بیت المال" خودمان ... بقیه موارد خیلی واضح است؛ عده ای با زحمت می آورند، عده ای که درشت ترند حالش را می برند!
.
.
.
.
 . 

Monday, July 25, 2011

بـًگــشـــــای در


باورهای اعتقادی ما از هر جنس و در هر موضوع که باشند، برداشت ها و دریافت های ما از محیط پیرامونی و آدمیانی که با آن ها سروکار داریم، نحوه ی مواجهه ی ما با آن ها که در پی آن باورها شکل می گیرد و حتا احوالات درونی خودمان نه تنها خالی از شک و شبهه نیست، بلکه اگر کسی کمی، تاکید می کنم تنها کمی، سر به سر مان بگذارد و با افکارمان در بپیچد خواهیم یافت که انبان ذهنمان چندان که خیال می کردیم هم از ثبات و یقین پر نیست. این که بی پروا حرف می زنیم و ترس و واهمه ای از خالی شدن و یا درماندن در آن چه از پس آن در انتظارمان خواهد بود نداریم به خاطر آن است که احساس مسوولیت چندانی در قبال آن چه می گوییم و می اندیشیم و بر مبنای آن عمل می کنیم نداریم. حداکثر خودمانیم و زندگی شخصی مان. در جاهایی هم که احساس خطر می کنیم، یا با محافظه کاری و پای بندی به سنت های دیرین و بی عملی جانب احتیاط را در پیش می گیریم و یا آن که با مشغول کردن ذهن به امور دیگر از اندیشیدن بیشتر می گریزیم و خود را از سرپنجه ی نیرومند عقاب بلند پرواز «عقل» می رهانیم.
[همین جا بد نیست بگویم به باور بنده چند چیز است که مواجهه با آن ها از مخوف ترین حوادثی است که ممکن است برای کسی رخ دهد. یکی از آن ها هشیاری و یا به بیانی جامع تر «عقل» است. بیشتر ما فرار را بر قرار در برابر این موجود مهیب ترجیح می دهیم. چنان که مولانا درباره ی آنانی که به امور بیهوده می پردازند و از پرداختن به پرسش های اساسی خود را مغفول می دارند اشاره می کند:
تا دمی از هوشیاری وا رهند ... ننگ بنگ و خمر بر خود می نهند
جمله خلقان سُخره ی اندیشه اند ... زین سبب خسته دل و غم پیشه اند]
اندیشه ی به چالش کشیده شدن و هولناکیِ خالی شدن و مواجه دیدن خود در برابر دیدگان خلایق و مهم تر از آن در برابر خویشتن، آن هم با انبانی تهی از معرفت نو و سخن تازه، هر صاحب نظر دوراندیشی را از سخن گفتن صِرف بر حذر می دارد، چه برسد به پرداختن هزینه برای بسط آن گفته ها و اندیشه ها!
به نظر دو گونه مواجهه با این مهابت وجود دارد؛
یا باورهایمان و به تبَع آن ایمانمان به آن ها از جنس ایمان پیامبران است، آن چنان که چشمه ی وجودشان را به دریایی بی پایان متصل می دیدند و ترسی از خالی شدن و به چالش کشیده شدن در هیچ عرصه ای و در هیچ عمقی از اعماق معرفت نداشتند:
متصل چون شد دلت با آن عَدَن ... هین بگو مَهراس از خالی شدن
امر «قُل» زین آمدش کای راستین ... کم نخواهد شد، بگو، دریاست این
که در آن صورت آنان خود می دانند چه کنند و از کجا روشنی طلب کنند و نیازی به سخنان تاریک من و شما ندارند. البته این نوع مواجهه با حقیقت چندان ساده هم نیست، چنان که سهراب در شعر کم نظیر خود یعنی «مسافر» ذره ای از آن را به ما می نمایاند:
«... و ایستادم تا 
 دلم قرار بگیرد 
 صدای پرپری آمد 
 و در که باز شد 
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم ...»
صد البته این نعمت نصیب خواص است ولی بیشتر ما آدمیان از متوسطانیم و داشته ها و باورهایمان از جنس آن یقینیات نیست. بنابراین شایسته و بایسته است که فضا را برای به نقد کشیده شدن با جسارت تمام بگشاییم و هر لحظه آن باورها را شستشو کنیم و نو کنیم و پله پله به سطوح بالاتر برسانیم فارغ از این که مقصدی هست، و بلکه این راه و روش را خودِ مقصد بدانیم:
بی نهایت حضرت است این بارگاه ... صدر را بگذار، صدرِ توست راه 
 در غیر این صورت انتظار خریدار داشتن از سخنان و باورهایمان در این بازار پر کالای دنیای جدید و اندیشه های مدرن انتظاری بس بیهوده است:
ترک معشوقی کن و کن عاشقی ... ای گمان برده که خوب و فایقی
ای که در معنا ز شب خامُش تری ... گفتِ خود را چند جویی مشتری؟
وگرنه:
گر نیی تو نخل وار ایثار کُن ... کهنه بر کهنه نِه و انبار کن
کهنه و پوسیده و گندیده را ... تحفه می بَر بهر هر نادیده را
آن که نو دید، او خریدار تو نیست ... صیدِ حق است او، گرفتار تو نیست
یک نکته ی بسیار مهم هم در این باره شایان ذکر است و آن این است که جسارت در گشودن درب های نقد و به چالش کشیده شدن به معنای ماجراجویی های لاابالی وار در همه ی ایده ها و روش ها نیست. به هر حال جسارت در عمل همیشه بهتر است همراه با بصیرت در نظر باشد:
ظالم آن قومی که چشمان دوختند ... وز سخن ها عالَمی را سوختند
عالَمی را یک سخن ویران کند ... روبهان مرده را شیران کند

Wednesday, July 20, 2011

کاریکاتور


Rauch – Germany
*
تنها کسی که "سر" داشت، بر "دار" بود
.
.
.
.
.
.

Sunday, July 17, 2011

حافظه، خاطره، تاریخ ... چیزهای خوبی اند یا بد؟




... نمیدانم، همین قدر می دانم که گاهی تو را به بند می کشند، نمی گذارند که گذر کنی از نقطه ای یا نقاطی روی خط زمان...


- آدمی محکوم به زیستن با خاطرات اش است، پس آدمی موجودی خاطره مند است. آدم بی خاطره، بی هویت است، آدم بی هویت، آدم نیست، گیاه است...


- خاطره ها ردّپای زمان بر روح ما هستند... آدمی را گریزی از این ردّپای پاک نشدنی نیست، مگر حافظه اش را از دست بدهد...


- خاطره ها همان گونه که اولین بار در اثر «گذر زمان بر رویدادها» تولید می شوند باقی نمی مانند. آن ها بعداً بارها و بارها بازسازی می شوند، بلکه به چیزهایی به جز آن چه در ابتدا بوده اند بدل می شوند: دل انگیزتر یا تلخ تر... انگار هر بار به تناسب حال و روزگار، حریری رنگین روی خاطره ای می اندازیم و از ورای این حریر به آن می نگریم، و لاجرم حس و دریافتی متفاوت از قبل حاصل می کنیم...

Tuesday, July 12, 2011

پیرامون صنعت هواپیمایی کشور

در خبرها آمده است که نرخ بلیط سفرهای هوایی 14 درصد افزایش پیدا خواهد کرد. با توجه به افزایش بهای سوخت هواپیما در نتیجه اجرای طرح آزادسازی یارانه ها و افزایش سایر هزینه های عملیاتی شرکتهای هواپیمایی این افزایش قیمت قابل پیش بینی بود. با اینحال آیا این افزایش قیمت برای بهبود وضعیت صنعت هواپیمایی کشور کافیست؟  متاسفانه به نظر تمام ناظران این افزایش  کافی نیست و مرهم دردهای صنعت هواپیمایی کشور نمی باشد. واقعیت اینجاست که کنترل قیمتها به این سبک  مدتهاست که کارایی خود را از دست داده است و راهبردی مناسب برای هدایت صنعت هواپیمایی کشور نمی باشد. حقیقتی که در سیاستگذاریهای این چنینی در نظر گرفته نشده و نمی شود. این عدم کارایی زمانی تشدید می شود که بخاطر می آوریم سیاستگذاریهای این چنینی منعکس کننده عوامل موثر بر عرضه و تقاضا برای سفرهای هوایی و ساختار متغیر تقاضا نمی باشند.
واقعیت اول: افزایش پیوسته تقاضا برای سفرهای هوایی: بنا به آمارها و سالنامه های منتشر شده از سوی سازمان هواپیمایی کشوری در دو دهه گذشته تعداد مسافران سفرهای داخلی هوایی حداقل سه برابر افزایش یافته است و از 4.2 میلیون نفر در سال 1369 به 12.8 میلیون نفر در سال 1389 افزایش پیدا کرده است. در همین بازه زمانی تعداد مسافران پروازهای خارجی از 918000 نفر به 7.3 میلیون نفر افزایش پیدا کرده است و هفت برابر شده است. این افزایش پیوسته در حجم مسافران  تا حد زیادی مدیون افزایش تعداد خطوط هواپیمایی، گسترش شبکه فرودگاهی کشور و گسترش ناوگان هواپیمایی به مدد هواپیماهای استیجاری بوده است. با اینحال زمانی که تعداد سوانح هواپیمایی، شهرت بد هواپیماهای روسی مانند توپولف و سایر عوامل منفی موثر بر تقاضا را بخاطر می آوریم این افزایش بنظر چشمگیرتر می آید و از خود می پرسیم که آیا نمی توانست بیشتر باشد؟
این آمار نشان می دهد که علیرغم سوانح و کهنسال شدن ناوگان هواپیمایی کشور، دو عاملی که باعث کاهش تقاضا برای سفرهای هوایی هستند، تقاضا برای سفرهای هوایی در کشور رشد پیوسته ای داشته است. برای هر اقتصاددانی این افزایش تقاضا در شرایط بازار به معنای افزایش قیمت تعادلی یا نرخ تعادلی بلیط هواپیماست. اما در این بازه زمانی بهای بلیطها برای مدتهای مدید ثابت نگه داشته شده است و سیاستگزاران تنها با تاخیر و پس از زیاندهی شرکتهای هواپیمایی اقدام به افزایش قیمت بلیط کرده و می کنند. واقعیتی که باعث افزایش مصنوعی حجم سفرهای تقاضا شده در بازار می شود و کمبود صندلی پروازی و صفهای طویل مسافران را به ارمغان می آورد.
واقعیت دوم: ساختار متغیر تقاضا برای سفرهای هوایی: تقاضا برای سفرهای هوایی ساختاری یکسان نداشته و ندارد. ساعت، روز و فصل و ماه پرواز، شهر مبدا و شهر مقصد، نوع هواپیما، سرویس ارائه شده در داخل پرواز، میزان بار، حسن شهرت شرکتهای هواپیمایی  و غیره تقاضای مسافران و حداکثر قیمتی را که ایشان برای بلیط می پردازند تعیین می کنند. تنها یک نگاه به حجم مسافرتهای فصلی این ادعا را تایید می کند. دوباره به آمار منتشر شده از سوی هواپیمایی کشوری می توان استناد کرد: در ایام عید و در کرمای تابستان حجم مسافرت به جزیره کیش 50 درصد افزایش پیدا می کند این افزایش برای سفر به مشهد در فصل تابستان 60 درصد است. اما بهای بلیط در ماه کم سفری مانند بهمن یا اردیبهشت همانیست که در اوج تقاضای بازار در تیر و مرداد و شهریور است. در نتیجه مسافرین همیشه با کمبود جا و صفهای طویل مواجه می شوند. طبیعیست که این سیاست دست شرکتهای هواپیمایی را در استفاده از فرصتهایی که افزایش تقاضا در اختیارشان قرار می دهد، می بندد. و از سوی دیگر باعث گرمی بازار واسطه گران و خرید و فروش بلیط می شود. هزینه ای که مسافران به ریال نمی پردازند، با اتلاف وقت در تهیه بلیط و پرواز با شرکتهایی که کمرشان زیر باز زیانهای انباشت شده شکسته است می پردازند.
 واقعیت سوم: تحریمها و افزایش هزینه های عرضه: تحریمهای ایالات متحده آمریکا بر علیه صنعت هواپیمایی کشور بارها از سوی دست اندرکاران محکوم شده است.  علیرغم این تحریمها صنعت هواپیمایی کشور هم در حجم مسافران جابجا شده رشد داشته است و هم در تعداد شرکتهای هواپیمایی فعال. این واقعیت انکارناپذیر است که حتی اگر تحریمها باعث کندی رشد صنعت هواپیمایی شده باشد باعث توقف آن نشده است و رشد این صنعت چشمگیر بوده است.  با اینحال تحریمها هزینه تعمیر و نگهداری ناوگان موجود را افزایش داده است و امکان دسترسی به هواپیماهای جدید را محدود کرده است. این عوامل  بر تابع عرضه اثر منفی دارند و باعث کاهش آن می گردند. این به این مفهوم است که در قیمتهای اعلام شده توان ارائه حجم معمول صندلیهای پروازی را ندارند. قیمت ثابت بلیطها باعث شده است تا آسیب پذیری شرکتهای هواپیمایی درباره چنین شوکهایی افزایش پیدا کند. و نتوانند راه حلهای مناسب را برای حفظ کیفیت و کمیت خدماتشان بیابند.
 تعیین یک نرخ ثابت فارغ از واقعیتهای ذکر شده باعث شده است تا صنعت هواپیمایی کشور در وضعیت ایده آلی نباشد و سودآوری آن کاهش پیدا کند. افزایش چهارده درصدی شاید قرص مسکنی باشد برای زمانی کوتاه مدت اما مشکلات این صنعت را درمان نمی کند. استفاده از مکانیزم بازار ضمن تقویت صنعت هواپیمایی می تواند استانداردها و کیفیت پروازهای داخلی را حتی در کوتاه مدت افزایش چشمگیری بدهد. و فراموش نکنیم نرخ پایین بلیط هواپیما هیچوقت تضمین کننده کیفیت آن نبوده است.

Monday, July 4, 2011

معرفی کتاب: خربزه بوی خوشبختی می‌دهد

ساعت ده صبح بود. از آن ده صبح هایی که انگار فقط به درد پیرزن‌های مچاله‌ی کج‌و‌کوله می‌خورد که لو بدهند گوشه‌ی اتاقی که بوی نم و سبزی و عود و پماد سالیسیلات می‌دهد و از درد پا و پهلوها بنالند.
از آن روزهایی که مشکل می‌توان فهمید مال کدام فصل‌اند. آسمان سفید بود و هوا به‌نظر زرد و کدر می‌آمد. باد هم می‌وزید.بی حوصله و کلافه، شبیه بادهای بعدازظهرای تابستان.
پشه و گرد و خاک هم بود و خورشیدی  که انگار آلزایمر داشت و نمی‌دانست کی باید برود و کی بیاید.
روزنامه خریده بودم و داشتم برمی‌گشتم خانه. فقط برای روزنامه خریدن از خانه آمده بودم بیرون. عادت داشتم. زندگی‌ام به دو تا دلخوشی بند بود. شب را برای این روز می‌کردم که حوالی ده صبح بروم و روزنامه بخرم و روز را هم برای این‌که آخر شب توی تاریکی وقتی همه خوابنیدند، بنشینم پای تلویزیون و تخمه بشکنم و همان‌جا خوابم ببرد، شب مب‌کردم.
هیچ‌وقت نسبت به بدبختی‌ای که مثل جویبار توی زندگی‌مان جاری بود احساس خیلی بدی نداشتم. البته بدبختی اسمی است که آدم‌ها روی یک جور حالی می‌گذارند. مثلاً وقتی کسی همه‌چیزش را از دست داده می‌گویند بدبخت شده.
در مورد ما این «همه‌چیز» مدام از این در اگر می‌آمد، سر می‌خورد و از آن در می‌رفت. همهیشه در حال از دست دادن بودیم. لذت این زندگی مال بی فردایی‌اش بود. بی‌سهمی‌اش. بی‌نقشی اش. زندگی این شکلی ته ندارد…

برگرفته از مجموعه‌داستان «خربزه بوی خوشبختی می‌دهد». نوشته‌ی خانم شیما فرزاد.
نشر رسش – ۱۳۸۸