Monday, July 25, 2011

بـًگــشـــــای در


باورهای اعتقادی ما از هر جنس و در هر موضوع که باشند، برداشت ها و دریافت های ما از محیط پیرامونی و آدمیانی که با آن ها سروکار داریم، نحوه ی مواجهه ی ما با آن ها که در پی آن باورها شکل می گیرد و حتا احوالات درونی خودمان نه تنها خالی از شک و شبهه نیست، بلکه اگر کسی کمی، تاکید می کنم تنها کمی، سر به سر مان بگذارد و با افکارمان در بپیچد خواهیم یافت که انبان ذهنمان چندان که خیال می کردیم هم از ثبات و یقین پر نیست. این که بی پروا حرف می زنیم و ترس و واهمه ای از خالی شدن و یا درماندن در آن چه از پس آن در انتظارمان خواهد بود نداریم به خاطر آن است که احساس مسوولیت چندانی در قبال آن چه می گوییم و می اندیشیم و بر مبنای آن عمل می کنیم نداریم. حداکثر خودمانیم و زندگی شخصی مان. در جاهایی هم که احساس خطر می کنیم، یا با محافظه کاری و پای بندی به سنت های دیرین و بی عملی جانب احتیاط را در پیش می گیریم و یا آن که با مشغول کردن ذهن به امور دیگر از اندیشیدن بیشتر می گریزیم و خود را از سرپنجه ی نیرومند عقاب بلند پرواز «عقل» می رهانیم.
[همین جا بد نیست بگویم به باور بنده چند چیز است که مواجهه با آن ها از مخوف ترین حوادثی است که ممکن است برای کسی رخ دهد. یکی از آن ها هشیاری و یا به بیانی جامع تر «عقل» است. بیشتر ما فرار را بر قرار در برابر این موجود مهیب ترجیح می دهیم. چنان که مولانا درباره ی آنانی که به امور بیهوده می پردازند و از پرداختن به پرسش های اساسی خود را مغفول می دارند اشاره می کند:
تا دمی از هوشیاری وا رهند ... ننگ بنگ و خمر بر خود می نهند
جمله خلقان سُخره ی اندیشه اند ... زین سبب خسته دل و غم پیشه اند]
اندیشه ی به چالش کشیده شدن و هولناکیِ خالی شدن و مواجه دیدن خود در برابر دیدگان خلایق و مهم تر از آن در برابر خویشتن، آن هم با انبانی تهی از معرفت نو و سخن تازه، هر صاحب نظر دوراندیشی را از سخن گفتن صِرف بر حذر می دارد، چه برسد به پرداختن هزینه برای بسط آن گفته ها و اندیشه ها!
به نظر دو گونه مواجهه با این مهابت وجود دارد؛
یا باورهایمان و به تبَع آن ایمانمان به آن ها از جنس ایمان پیامبران است، آن چنان که چشمه ی وجودشان را به دریایی بی پایان متصل می دیدند و ترسی از خالی شدن و به چالش کشیده شدن در هیچ عرصه ای و در هیچ عمقی از اعماق معرفت نداشتند:
متصل چون شد دلت با آن عَدَن ... هین بگو مَهراس از خالی شدن
امر «قُل» زین آمدش کای راستین ... کم نخواهد شد، بگو، دریاست این
که در آن صورت آنان خود می دانند چه کنند و از کجا روشنی طلب کنند و نیازی به سخنان تاریک من و شما ندارند. البته این نوع مواجهه با حقیقت چندان ساده هم نیست، چنان که سهراب در شعر کم نظیر خود یعنی «مسافر» ذره ای از آن را به ما می نمایاند:
«... و ایستادم تا 
 دلم قرار بگیرد 
 صدای پرپری آمد 
 و در که باز شد 
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم ...»
صد البته این نعمت نصیب خواص است ولی بیشتر ما آدمیان از متوسطانیم و داشته ها و باورهایمان از جنس آن یقینیات نیست. بنابراین شایسته و بایسته است که فضا را برای به نقد کشیده شدن با جسارت تمام بگشاییم و هر لحظه آن باورها را شستشو کنیم و نو کنیم و پله پله به سطوح بالاتر برسانیم فارغ از این که مقصدی هست، و بلکه این راه و روش را خودِ مقصد بدانیم:
بی نهایت حضرت است این بارگاه ... صدر را بگذار، صدرِ توست راه 
 در غیر این صورت انتظار خریدار داشتن از سخنان و باورهایمان در این بازار پر کالای دنیای جدید و اندیشه های مدرن انتظاری بس بیهوده است:
ترک معشوقی کن و کن عاشقی ... ای گمان برده که خوب و فایقی
ای که در معنا ز شب خامُش تری ... گفتِ خود را چند جویی مشتری؟
وگرنه:
گر نیی تو نخل وار ایثار کُن ... کهنه بر کهنه نِه و انبار کن
کهنه و پوسیده و گندیده را ... تحفه می بَر بهر هر نادیده را
آن که نو دید، او خریدار تو نیست ... صیدِ حق است او، گرفتار تو نیست
یک نکته ی بسیار مهم هم در این باره شایان ذکر است و آن این است که جسارت در گشودن درب های نقد و به چالش کشیده شدن به معنای ماجراجویی های لاابالی وار در همه ی ایده ها و روش ها نیست. به هر حال جسارت در عمل همیشه بهتر است همراه با بصیرت در نظر باشد:
ظالم آن قومی که چشمان دوختند ... وز سخن ها عالَمی را سوختند
عالَمی را یک سخن ویران کند ... روبهان مرده را شیران کند

No comments: